در «کافه ی خیابان گوته» قهرمان داستان کیانوش مستوفی، نوه میرزا یوسف، شخصیت اول رمان «دیلماج» است، بنابراین این کتاب به ادامه رمان «دیلماج» می پردازد. در ابتدای کتاب توضیحاتی درباره اسماعیل، پسر میرزایوسف داده می شود اما در ادامه، داستان به زندگی کیانوش مستوفی نوه میرزایوسف می پردازد. در داستان، سه دانشجو یک گروه مبارزه چپ را تشکیل می دهند که در ابتدا دیدی انقلابی ندارند اما در آینده شرایط عوض می شود و با این تغییر دید، یکی از اعضا به گروه خیانت می کند، گروه از هم می پاشد و به همین دلیل کیانوش به زندان می افتد. کیانوش بعد از آزادی از زندان، راهی آلمان می شود و فرد خیانتکار را در آلمان غربی پیدا می کند، اما زمانی به آن مرد می رسد که او آلزایمر گرفته و خود را یک کودک هفت ساله می پندارد. در چنین شرایطی دیگر انتقام معنایی ندارد، به همین دلیل کیانوش با همکاری یک نویسنده داستان های کودک که روای این رمان است، تلاش می کند با روش های مختلف و در واقع با مرور خاطرات مشترک، حافظه مرد را به او برگرداند تا مزه انتقام خود را به او بچشاند. زمان وقوع اتفاقات این رمان به هم ریخته است اما اکثر اتفاقات در دوره قاجار و پهلوی رخ می دهد، البته گریزی هم به بعد از انقلاب زده شده است. حوادث بعد از انقلاب در خارج از ایران اتفاق می افتد.
رمان مردگان باغ سبز نشان میدهد که تجربههای زیستی نویسنده چه نقش مهمی در خلق ادبیات متعالی دارند. این رمان تاریخی-اجتماعی داستان سه نسل از یک خانواده است که سرنوشتشان در بستری تاریخی از وقایع مربوط به آذربایجان در دورهی پهلوی و مبارهی قشون شاه و حزب توده بر سر آن و نیز انتخابات دورهی پانزدهم مجلس روایت میشود. پس از اینکه رمان مردگان باغ سبز به زبان روسی در کشور روسیه منتشر شد، در سال 2014 موفق شد جایزهی اوراسیا را دریافت کند. همچنین به عنوان یکی از ده اثر برگزیدهی بیست و هفتمین نمایشگاه بینالمللی کتاب مسکو معرفی شد.
کتاب عادت می کنیم، رمانی نوشته ی زویا پیرزاد است که اولین بار در سال 2004 به چاپ رسید. در این رمان خواندنی، با سه شخصیت زن از سه نسل مختلف آشنا می شویم: مادربزرگی به نام ماه منیر، مادری به نام آرزو و دختری به نام آیه. تمرکز اصلی داستان بیشتر بر شخصیت آرزو است که به نوعی در مرکز این سه نسل متفاوت قرار دارد. هر کدام از این سه کاراکتر، دنیای مختص به خود را دارند و پیرزاد موفق می شود با خلق صدا و ذهنیتی متمایز برای هر کدام، پرداختی قابل قبول به هر سه ی آن ها داشته باشد. زویا پیرزاد در رمان عادت می کنیم، از کلیشه ها و پیشفرض های رایج موجود در میان شخصیت های داستانی زن، پا فراتر می گذارد و تصویری انسانی و بسیار قابل باور را از علایق و رنج های متفاوت هر کدام از آن ها ارائه می کند.
مصطفی مستور در ابتدای کتاب چنین نگاشته است : – این گزارش دست کم برای من – گواه روشنی است بر این حقیقت ناب – که برخی چیزها را نمیتوان با کلمات اندازه گرفت، – نه به این خاطر که آن چیز ژرف و بزرگ یا دشوار و پیچیده است، – بلکه – خیلی ساده – به این دلیل که آن چیز یا بی نهایت ساده و روشن است – یا بی نهایت پاک و معصوم.
سه گزارش کوتاه دربارهی نوید و نگار رمانی از نویسنده معاصر ایرانی، مصطفی مستور است که همزمان در ایران و ایتالیا منتشر شده است. مستور در این اثر داستانی درباره سه روز از زندگی یک خواهر و برادر میگوید. شخصیت نگار داستان، پیشتر در یکی از اپیزودهای رمان «استخوان خوک و دستهای جذامی» هم حضور داشته است. این رمان درفضای تهران امروز میگذرد و سفری به لایههای زیرین جامعه امروز پایتختنشین دارد.
یونس دانشجوی دکتری پژوهشگری علوم اجتماعی است .او دارد پایان نامهاش را درباره علت خودکشی دکتر محسن پارسا مینویسد: فیزیکدانی که خودش را از طبقه بیست و چندم یک برج پایین انداخته. در این میان، مهرداد دوست دوران دبیرستانش که عاشق دختری آمریکایی شده و برای زندگی با او به آمریکا رفته بود، بازمیگردد و در ملاقاتی که باهم دارند، میگوید که همسرش جولیا درگیر سرطان و نزدیک به مرگ است، درحالی که یک دختر چهارساله از او دارد. موضوع خودکشی محسن پارسا و مسئله مرگ همسر مهرداد، یونس را که قبلا اعتقادات دینی محکمتری داشته دچار ابهامات و پرسشهایی فلسفی درباره وجود خدا و معنای هستی میکند. این درگیریهای فلسفی و تردیدهای دینی رابطه او و نامزدش را هم تحت الشعاع قرار میدهد و در نهایت تلنگری به او میزند: «سالها منتظرت موندم. همیشه از پنجره پایین رو نگاه میکردم تا تو بیایی. تلفنها رو به امید شنیدن صدای تو جواب میدادم. وقتی صدای زنگِ در میاومد به هوای دیدن تو دَر رو باز میکردم. من هم مثل هر دختر دیگهای آرزو داشتم خوشبخت بشم و فکر میکردم با تو خوشبخت میشم اما دوست داشتن با خوشبختی فرق میکنه. یونس تو اگه خداوند رو از بین ما کنار بذاری هردو ما رو کنار گذاشتهای. من یا باید خداوند رو به خاطر تو قربانی کنم و یا به خاطر او از عشق تو بگذرم. من راه دوم رو انتخاب میکنم، یونس.»