مجموعهی کآشوب؛ بنا دارد که اگر خدا بخواهد هر سال از منظری دیگر و آدمهایی دیگر به حال و هوای امروز ما و روضهها نگاه کند. در این کتاب هجده نفر از گروههای مختلف اجتماعی با گرایشهای فکری متفاوت دربارهی رابطهی خودشان و محرم نوشتهاند. تفاوت سبک زندگی و دغدغههای نویسندگان باعث شده که هر کدام از زاویهای به این ماجرا نگاه کنند. محرم در اردوگاههای رژیم بعث، سفر اربعین با توریستی کانادایی، عزاداری پاکستانیها در حاشیهی پایتخت، آماده کردن یک تعزیه به همراه کودکان روستایی در تربتحیدریه، گشتوگذار توریستی در مجالس سخنرانی پایتخت و سفر غیرقانونی به عراق بخشی از موضوعات متفاوتی است که در کتاب چهارم مجموعهی کآشوب روایت شده است.
«استیو جابز غلط کرد با تو» تلاشی است برای ثبت تجربه شخصی از محیط کار در شرکتهای فناور ایرانی. بیشتر روایتهایی را که از کسبوکارهای نو خواندهایم، مدیران و بنیانگذارانی نوشتهاند که با ثبت روایت پیروزی یا شکستشان هم در پی برندسازیاند. اما از هزاران نفری که در مشاغل میانی و ردههای پایینتر کار میکنند معمولا روایت مستند و خاطرهای در دست نیست. «استیو جابز غلط کرد با تو» از این نظر ارزشمند است که بازتولید همان ادبیات موفقیت مرسوم به حساب نمیاید؛ روایتی است نقادانه با طنزی گزنده از زندگی روزمره در کسبوکارهای نوپا.
«کوچک و سخت» جستاریست متفاوت از مادری و ادبیات؛ ژرفاندیشیهای نویسندهای که با نگاه به فیلمها، قصهها و رمانهای آشنا، افسانههایی از ادبیات ژاپن، روابط پنهان گفتمان قدرت و مسائل روزمرهی زندگی معاصر از تجربهی مادری آشناییزدایی میکند و جسورانه برخی افکار و احساسهای مشترک و بهزباننیامدهی زنان را با مخاطب در میان میگذارد.
«پاریس از دور نمایان شد»، توصیف شهر پاریس به روایت مسافران قاجاری است که علی اکبر شیروانی، آنها را گردآوری کرده است. چند ویژگی خاص، سفرنامهنویسی در دورۀ قاجار را رونق داد. بهبود شرایط حمل و نقل را میشود مهمترین ویژگی دانست. قطار و اتومبیل سفر را تسهیل کرد و از رنج و زمان سفر کاست. از سوی دیگر دورۀ قاجار مصادف شد با دورۀ اول استعمار غرب. تاجران و سیاستمداران کشورهای غربی، منظم و با برنامه به کشورهای شرقی سفر کردند و رفتهرفته پای مسافران شرقی به غرب را گشودند. روایت مسافران غربی از شرق در دورۀ پیش از قاجار دیده میشود اما در دورۀ قاجار بود که شیوع روایتگری مسافران شرقی از غرب آغاز شد.
کتاب «سنپترزبورگ موزیکانچی دارد» نوشتهی «علیاکبر شيروانی» سال 1396 منتشر شد. این کتاب روایت مسافران قاجاری از شهر سنپترزبورگ روسیه است. در زمان قاجار سفر درباریان و افراد طبقهی بالای جامعه به کشورهای مختلف ازجمله اروپا رواج پیدا کرد. در این دوران به دلیل رونق حملونقل سفر به شهرهای دور آسانتر از قبل شد و افراد زیادی به کشورهای مختلف سفر کردند و بافرهنگ و زبان جدید آشنا شدند. این سفرها افکار و عقاید ایرانیان را بسیار تغییر داد و آنها را با جهانی دیگر آشنا کرد. «علیاکبر شيروانی» نویسندهی جوان ایرانی براساس سفرنامههای دوران قاجار مجموعهی «تماشای شهر» را به نگارش درآورده است که شامل پنج کتاب «سنپترزبورگ موزیکانچی دارد»، «پاریس از دور نمایان شد»، «بمبئی رقص الوان است»، «قهوهی استانبول نیکو میسوزد» و «آسمان لندن زیاده میبارد» است. هر کدام از این آثار روایت مسافران دوران قاجار از یک کشور است که خواندن آنها بسیار دلنشین است. «علیاکبر شيروانی» در رابطه بااهمیت سفرنامه گفته است: «مسافر میلی غریب دارد که صدای شهرهای دیگر را به گوش دیگران برساند. تمامی تجربهی نابی که از شنیدن موسیقی، حتی بدآهنگ شهرهای دیگر برای مسافر بهدستآمده قابلانتقال نیست، اما تلاش برای انتقالش پیدایش سفرنامه را رقم زد.»
جستار فرمی سیال برای گفتن از رخدادهایی که بر نویسنده گذشته و ردپایشان نه در زندگی او که بر هویتش به جا مانده؛ رخدادهایی که راوی میکوشد به مددشان تکهای شخصی و خاص را در جورچین مفاهیم کیهانی، جهانی و عام جا دهد. متنی ماجراجو در جستوجوی راهی برای جفتوجور کردن چیزهای بهظاهر ناجور؛ برای یافتن خویشاوندیهای پنهان بین مقولات غریبه. آدام گاپنیک جستارهایش هم مرز قالبها و هم مرز مضامین را مبهم میکند؛ بعضی جستارهایش به نقد و مرور کتاب تنه میزنند و بعضی دیگر به خاطرهنگاریهای شخصی نزدیک میشوند، هم پای روانشناسی به میان کشیده میشود هم پای مطالعات فرهنگی. یک جستارش رسالهای دربارهٔ جغرافیای سیاسیست و جستارِ دیگرش از اینترنت و عصر اطلاعات حرف میزند. هر موضوعی کنجکاویاش را بر میانگیزد و هیچ جا به جستوجوی بیوقفه و همیشگیاش بیربط نیست. در جستارهای گاپنیک میشود کمی فاصله گرفت و برگشت و به چیزهای آشنا و نزدیک نگاه کرد. او کمی عقب مینشیند (یا جلو میرود)، از دور به زندگی نگاه میکند و از آنجا میتواند زیر همهٔ این اضطرابهای معاصر، همهٔ ترسهای شهری و نگرانیهای مربوط به فناوری، جریان عمیقتری ببیند که دست برقضا به «انسان» بودن ما وصل است. لایههای رویی را که کنار میزند میبینیم خبری از یک سیرک عجیبوغریب نیست. الگوها و خط و ربطهای آن لایههای زیرین پیچیدهاند ولی درکشان غیرممکن نیست. گاپنیک چیزهایی را که عادت و مهآلودگیهای ناشی از نزدیکیْ نامرئیشان کرده دوباره مرئی و روشن میکند و جلوی چشم میآورد اما نتیجه کمی با آن تصور رؤیایی فرق دارد. با مرئی شدن این لایههای تازه میبینیم باز خبری از فرجام و نتیجهٔ قطعی نیست. میبینیم این بلاتکلیفی و تلاش برای رفعش در هر لحظه از زندگی بخش جدانشدنیِ حس زنده بودن است.