در داستان «خانه باید خانه باشد» حسین سناپور، زوج جوان روشنفکری در جستوجوی مدام برای یافتن چیزی که باید «خانه باشد»، خانههای بسیاری را با شکل و شمایل و ابعاد مختلف میبینند و چند صباحی میمانند و سپس میروند به دنبال خانهای دیگر و این جستوجو گویی تا ابد برایشان ادامه دارد، انگاری هیچ خانهای نمیتواند برای آنها «خانه باشد». اینکه چهگونه خانهای خانهی ما میشود و چرا، پاسخش در ارتباطیست که با اجزای خانهها مییابیم، خاطرههایی که در آنها شکل میدهیم، دلبستگیای که اتفاق میافتد و مسائل بسیار دیگری که امنیت، آرامش و ... بخشی از ماجرای آن است. یک نکتهی اساسی در این خصوص وجود دارد، آنهم فهم سازندگان خانهها، مای ساکن آنها و گذر عمریست که در آن خانه و خانهها اتفاق افتاده و ارتباط دوسویهی آدمها و خانهها را شکل میدهند. روزگاری در تهران، در بازهی دهههای سی و چهل قرن 1300 خورشیدی، معماری خانهها از درون و بیرون، در مسیری حرکت میکرد که به خانهها و ساکنانشان هویت و معنایی میداد که به نظر میرسید نمیشود آنها را بدون هم در نظر گرفت. همان حس غریبی که به آدمها و خانهها قرابت و میل به بودن و هست شدن میبخشید و اگر خوب چشم بچرخانیم، ازدستشدنش را در دهههای پسینش میبینیم و خانههایی که برای ساکنانشان دیگر خانه نیستند. کتاب «خانهخوانی؛ تجربهی زندگی در خانههای دورهی گذار معماری تهران» نوشتهی «علی طباطبایی»، برآمده از پژوهشیست که در ابتدای امر برای پایاننامهی نویسنده انجام شده و در ادامه به مجموعه نوشتههایی رسیده در بررسی تجربهی زیستهی تعدادی از آدمها در خانههایی که بهواقع خانه بودهاند! این کتاب با بررسی دقیق جزئیات خانههایی که انتخاب کرده و روایت آدمهای ساکن آن خانهها در گذر سالیان، دست به روایتی ژرف از زیستن زندگی در خانههایی زده که فقط برای سرپناه بودن و گرم و خنک شدن ساخته نشده بودند!
کتاب روزی روزگاری سازمانی نگاهی نو و تازه است به کارِ گروهی و تیمی در دنیای متلاطم امروز. روزی روزگاری سازمانی از راههای دوام آوردن گروههای کاری در آیندهی نامعلوم و مبهم و گذار از مشقتها و شکستها حرف میزند. روزی روزگاری سازمانی روشن میکند که سازمانی در ناملایمات تابآور است و انعطاف و توانِ تطابق با موقعیتهای تازه را دارد که قصهگو باشد و بتواند در جریان نو کردن استراتژی برند و تغییر طرحهای راهبردی، قصههایش را تغییر دهد.
بابابزرگ میگفت «آدم برای بچهاش کوه میشه. یه پدر میشه دامنهی کوه، یکی دیگه میشه قله. اما کدوم پدره که نخواد برای زن و بچهاش محکم باشه؟ کوه شدن سخته اما نمیدونی چه لذتی داره بچهی آدم حس کنه یکی هست که بتونه تکیه کنه بهش.»
جستارنویسی یکی از دیرینهترین فرمهای نوشتن است که به دلیل رهایی و سیالیّت ذاتیاش همواره این حس عجیب سهلوممتنع بودگی را در خود داشته است. نویسنده از تجربهی زیستهاش ایدهای به ذهنش میرسد، ماجرا زیسته شده است و به ظاهر خیالورزی و صناعت ادبی چندانی نمیخواهد و خب، درست همینجاست که مشکل آغاز میشود و نوشتن درحالیکه سادهترین کار مینماید، تبدیل به دشوارترین کار میشود! شرح ماوقع یک تجربهی زیسته یا یک ایدهی غیرداستانی، بههیچوجه نمیتواند تبدیل به «ادبیات» شود، چراکه ادبیات در هر وضعیتی نیاز به فروشدن و فراشدن از دل پیچوخمهای یک ایده و ماجرا دارد و بدون نثر، آرایههای ادبی، رویاپردازی و پرواز ذهن به صور مختلف هستی، هیچوقت ادبیات ممکن نمیشود. ازاینرو نوشتن یک جستار خوب، میتواند از نوشتن یک رمان بلند هم سختتر باشد. ادر لارا در کتاب «رها و ناهشیار مینویسم» آموزههای بزرگش در نویسندگی را با تکیه بر جزئیات ریزودرشتی که همهی انواع جستارنویسی را دربرمیگیرند، راهنمایی کامل برای آموزش جستارنویسی ارائه داده است. رها و ناهشیار مینویسم با چهار بخش که هرکدام به چند فصل تقسیمشدهاند، ریزبینانه و موجز – همانطور که خود جستار باید باشد – عالیترین راهکارهای جستارنویسی، از آمادگی ذهنی و عملی نویسنده گرفته تا نیازمندیهای تحقیق، پژوهش، طرح و برنامهریزی را شرح میدهد و درپایان بر خودنوشتن زندگینگاری تأکید میکند تا اهمیت شخصینگاری در جستارنویسی را گوشزد کند.
«بگذارید اشکم را بریزم»؛ بسیاری از ما در سوگ ها و فقدان هایی که در زندگی تجربه کرده ایم، با عجز، این جمله و شبیه به این را خطاب به دیگرانی که از بی تابی ما بی تابند، به زبان آورده ایم یا مستأصل به آن فکر کرده ایم. سوگواری چیست و چرا اینقدر مهم است؟ روانکاوی و روانشناسی سعی کرده به آن پاسخ هایی دهد، ولی آیا این پاسخ ها، به کار انسان سوگوار می آیند؟ در این میان اما هنر و به ویژه ادبیات ثابت کرده که به کار می آید. خواندن و نوشتن در هنگامه ی سوگواری، یکی از عجیب ترین و منحصربه فردترین تجربه های بشری ست. خواندن آنچه نویسندگان از مرگ عزیزانشان نوشته اند، ورود به دنیایی ست که حتی اگر خودمان نیز هنوز مرگ و سوگی عظیم را تجربه نکرده باشیم، تأثیر شگرفی بر ما خواهد گذاشت. کتاب «لنگرگاهی در شن روان: شش مواجهه با سوگ و مرگ» سند زنده ی تأثیر ادبیات در هنگامه ی دهشت مرگ و فقدان است. روایت اینکه چه طور، اذهان بزرگ نویسندگان بزرگ می تواند تجربه ای چنین جانکاه را به اثری ادبی تبدیل کند که خود، یک فرم سوگواری ست؛ گونه ای مناسک که خاصه ی نویسندگان است. نوشته های شش نویسنده از دیروز و امروز، در قالب های جستار، نامه نگاری و خاطره نویسی در کتاب «لنگرگاهی در شن روان: شش مواجهه با سوگ و مرگ» کنار هم قرار گرفته اند. نوشته هایی در سوگ پدر، مادر، همسر، فرزندان و دوستان که از «راینر ماریا ریلکه» ی قرن نوزدهمی تا «چیماماندا انگزی آدیچی» قرن بیست ویکمی را در برمی گیرد که این آخری، از مرگ پدرش در همین دوران کرونا نوشته است؛ لحظه ای اکنون و نزدیک به خوانندگان کتاب در دهه ی سوم آغاز هزاره ی سوم. اگر شما نیز به وقت خواندن نوشته ی خودتان در مرگ عزیزی، بیش از زمان نوشتنش اشک ریخته اید، «لنگرگاهی در شن روان»، بیش از دیگران، بر شما اثر خواهد کرد.
نویسندگان: لیونی سندرکاک و دیگران مترجم: نوید پورمحمدرضا انتشارات: نشر اطراف
شنیدن شهر کتابی خوشخوان و علمی اما بیتکلف در زمینهی مطالعات میانرشتهای است که حوزههای متفاوت فکری از علوم اجتماعی و سیاسی و انسانی را روی محور روایت به هم پیوند میدهد. این مقالات از مهمترین آثاری هستند که در دو دههی گذشته در این حوزه نوشته شدهاند؛ مقالاتی که از نگاه تکبعدی و علمیِ صرف فاصله میگیرند و از منظری جامعتر و کلانتر، معماری و شهرسازی و طراحیهای مهندسی شهر را موشکافی میکنند. پنج مقالهی این کتاب اهمیت گوش کردن به مردمان شهر و ارزش تاریخ شفاهی، قصههای بومی و رخدادهای گذشتهی شهر را در برنامهریزی و سیاستگذاری و هویتسازی برای شهر یادآور میشوند. نویسندگان این مقالات که از چهرههای سرشناس شهرسازیاند، با مثالهایی عینی از شهرهای مختلف دنیا شهروندان و شهرسازان، ساکنان و متخصصان را دعوت میکنند تا نسبت خود با شهر را، به کمک مفهوم روایت و قصههای زنده در شهر، از نو تعریف کنند.