«داستانی واقعی دربارهی تمساحی که در تیمچه، مردی را در سن پختگی و با ظاهری برازنده زندهزنده، بهتمامی و بیباقی بلعید، و پیامدهای ماجرا...» ایوان ماتْوِیچ مردی است با ظاهری برازنده که تمساحی او را بهتمامی و بیباقی بلعید. مَرد پس از آن نهتنها زنده ماند که گویا با کمال رضایت و بدون هیچ گزندی، دو هفتهای نیز در شکم تمساح زندگی کرد و از همانجا دادِ سخن داد. داستان تمساحِ فیودور داستایفسکی، پس از انتشار در سال 1865، بحثهای تند و دنبالهداری را میان منتقدان و ادبا، دربارهی انگیزهی اصلی نویسنده از خلق چنین اثری، برانگیخت. از دل ماجرای کارمند کمخردی که سر از شکم تمساح درآورد، تعابیر و تفاسیر گوناگونی حاصل شده؛ از مقایسه با یونس در شکم ماهی گرفته تا تقابل فرهنگها.
کتاب شاهزاد و گدا، رمانی نوشته ی مارک تواین است که اولین بار در سال 1920 منتشر شد. این اثر تاریخی، هجوآمیز و تحسین شده، به زندگی دو پسر می پردازد که درست در یک روز، در لندن به دنیا می آیند: ادوارد، شاهزاده ی ولز و تام کنتی، که یک گدای خیابانی است. این دو پسر در مواجهه ای اتفاقی، درمی یابند که کاملا همسان هستند و از روی بازیگوشی، تصمیم می گیرند تا لباس ها و نقش هایشان را با هم عوض کنند؛ وضعیتی که به شکلی کوتاه اما بسیار قابل توجه، زندگی آن ها را تغییر خواهد داد. شاهزاده که لباس های پاره به تن کرده، در محله های شلوغ و پر سر و صدای شهر و در میان طبقات اجتماعی پایین سرگردان می شود و سختی های متعددی را تحمل می کند. در همین حال، تام فقیر که حالا با اشراف زندگی می کند، دائما با ترس از آشکار شدن هویت واقعی اش رو به روست.
هاکلبری نوجوانیست سیزده چهارده ساله، ژنده پوش، ولگرد، بیسواد و بددهن که در خوکدانی های دهکده می خوابد. مادران دهکده پسرانشان را از معاشرت با او پرهیز میدهند، اما همه ی پسران عاشق معاشرت با او هستند. وقتی هاکلبری در ماجرایی گنجی نصیب می برد، زنی نیکو کار سرپرستی اش را می پذیرد، لباسهای برازنده به او می پوشاند و در سرایی مجلل به او خواندن و نوشتن می آموزد؛ اما هاکلبری ژنده پوشی و ولگردی را ترجیح میدهد، می گریزد که به خوکدانی ها رود، اما به همراه بردهای سیاهپوست، اولیس وار سفری ۱۸۰۰ کیلومتری را بر رودخانه ی میسیسیپی آغاز می کند..
نویسنده: ماریو پوزو مترجم: حبیب الله شهبازی انتشارات: افق
آخرین تلاشهای کلریکوزیو بزرگ خاندانی مافیایی، به رسمی و قانونی کردن فعالیتهای خانوادهاش معطوف شده بود. 25 سال بعد نوهاش دانته و برادرزادهاش کراسیفیسکو (کراس) پا به دنیای قدرت گذاشته بودند. خان که 18 سال از پدرخواندگیاش میگذشت کمکم در آستانهی بازنشستگی قرار میگرفت. کراس ثروت زیادی را در کازینوی لاس وگاس جمع کرده بود و قصد داشت که در آیندهای نزدیک به قدرت اول خاندان تبدیل شود. با این حال، زمانیکه از کشتن دوست قدیمی خود سرباز میزند، از خاندان اخراج میشود و دانته به عنوان تنها قدرت باقیمانده شناخته میشود. میل شدید دانته به پدرخواندگی و قدرتمند شدن، باعث میشود تا او تصمیم به قتل بزرگان بگیرد و تمام موانع را از سر راه خود بردارد. دانته تصمیم به قتل پدر کراس میگیرد و پس از مدتی کراس متوجه میشود که خود او نیز در لیست سیاه قرار گرفته است لذا نقشهای طراحی میکند تا دانته را در مخمصه بیندازد ...
با «اشتیاق»، باید خواننده و تماشاگر رمانی با شوخی و تلخی همزمان بالزاک و فلوبر، در اتمسفر نوع خاصی از ایتالیاییبودن باشیم که نویسندهای انگلیسی آن را نوشته است! همین ماجرا خودش چیزی از جادو کم ندارد، چه برسد به اینکه داستان در میانهی فتح الفتوحهای ناپلئون، ماجرای سرباز بسیار کوتاه قدی از ارتش بناپارت را روایت کند که دلباختهی زیبارویی ونیزی شده است، آنهم سربازی با سمت ابتدایی گردنزنی و سپس ترفیع درجه به مأمور بردن مرغ بریان به خیمهی امپراتور! همینها در ابتدای امر کفایت میکند برای اینکه بدانیم با معجونی از جادوی لاتینی، نازدکدلی رمانتیک فرانسوی و طنّازی انگلیسی روبروییم که گویی همپیمانی جولین سورل سرخ و سیاه استاندال است با بری لیندون ویلیام تکری در ونیزی همانند ماکوندوی صدسال تنهایی. این همه را با شور، وجد، سرور و احساسات عمیق انسانی تنیده شده در جای جای کتاب «اشتیاق» جانت وینترسون در نظر بیاورید تا بیشتر از بیشتر این عاشقانهی سرشار از خلوص به جانتان بنشیند. اشتیاق مانند حرکت گوندولاهای ونیزی، منعطف، سریع و شورمند است که عشق را در بستر تاریخ و افسانه مینشاند، از برای توصیف و توضیح ژرفاهای روابط انسانی.
نویسنده: ماریو بارگاس یوسا مترجم: سعید متین نشر: برج
«این مجموعه شاهدی است بر نیم قرن خوانش نویسندهای که از وقتی نخستین داستانها و مقالههایش را در لیمای دههی پنجاه خواندم، برایم سرچشمهای پایانناپذیر از لذت فکری بودهاست. بارها آثارش را بازخوانی کردهام، برخلاف دیگر نویسندگانی که نوجوانیام را رقم زدند، هرگز ناامیدم نکردهاست؛ برعکس، هر خوانش نو، شور و شادیام را نو میکند و رازها و ظرافتهای جدیدی از جهان بورخسی فوقالعاده بکر در مضمون و فوقالعاده شفاف و برازنده در بیان، بر من آشکار میسازد.»
تخممرغهای شوم هجویهای درخشان و تخیلی، اما بسیار واقعگرایانه از دخالت دیکتاتوری در علم است؛ روایتی است از حکومتهای ناکارآمدی که میخواهند جباریتشان را به علم نیز تحمیل کنند و سپس فاجعه میآفرینند.
کتاب در ستایش ژان دارک منظومهایست دلنشین که کریستین دوپیزان آن را در مدح قهرمان ملی فرانسه، ژان دارک، به نگارش درآورده است. نوعی ادای احترام به زن جوانی که صلح را به فرانسه برگرداند. کتابی شگفتانگیز و کمحجم که شیرینی آن تا مدتها بر جانتان خواهد نشست.
رمان «راز» کتابی به قلم «فیلیپ گرمبر» و ترجمه شده توسط «مهستی بحرینی». فیلیپ گرمبر داستان خود را را در ابتدای امر از یک روایت فلات و یکنواخت شروع می کند. فضایی مسحور کننده که در عوامل طبیعی ریز به ریز چیده می شوند که ناگهان و به یک آن به یک نقطه عطف برسیم و همه چیز دگرگون شود. شاید بهترین ایماژی که می تواند این داستان را به تصویر درآورد همان طرح جلد کتاب باشد. طرحی که با هشیاری نشر «ماهی» آن را بر گزیده است. این رمان آن قدر برای گرمبر خوش آمد بود که جوایز زیادی را برای آن به ارمغان آورد و بر شهرتش افزود. باید گفت بر اساس این رمان فیلمی با اهمیتی به کارگردانی «کلود میلر» فرانسوی ساخته شده است. برای آنان که علاقه مند به سینما هستند حتما توصیه می شود که ابتدا رمان را بخوانند و بعد به سراغ فیلم بروند. در آخر باید گفت این رمان در سال 1399 برای اولین بار به بازار کتاب ارائه شده است و آنرا می توانید به صورت یک کتاب جیبی، همراه خود داشته باشید.
تا در محله گم نشوی بازی دائمی نور و سایه است، مبارزه ی بی پایان خاطره و فراموشی است. ژان درگان نویسنده ای میانسال است که به ملال گرفتار آمده و عزلت نشینی اختیار کرده. روزی شخصی به نام ژیل اتولینی با او تماس می گیرد و خبر از پیدا شدن دفترچه ای می دهد که درگان در ایستگاه قطار لیون گم کرده بود. در این دفترچه اسمی آمده که کنجکاوی اتولینی را برانگیخته و حالا می خواهد از درگان اطلاعاتی درباره ی شخص مذکور به دست آورد. کنجکاوی اتولینی درگان را به گذشته های دور می برد و بهانه ای می شود برای باز کردن کلاف های درهم تنیده ی روزگار کودکی اش.
خانه ماتریونا به همراه خردهریزها نویسنده: الکساندر سالژنیتسین مترجم: عبدالرضا ناطقی نشر: ماهی
کتاب خانه ماتریونا، رمانی نوشته ی الکساندر سولژنیتسن است که اولین بار در سال 1963 انتشار یافت. راوی این داستان جذاب، یک معلم ریاضی است که قبلاً در اسارات «گولاگ» (اداره کل اردوگاه های کار و اصلاح اتحاد جماهیر شوروی) بوده است. او کاری را در مدرسه ای واقع در یک مزرعه ی اشتراکیِ بزرگ می یابد. پس از این اتفاق، ماتریونا به راوی، جایی را در خانه ی کوچک و رو به ویرانی خود پیشنهاد می کند. راوی این پشنهاد را می پذیرد و آن ها در کنار هم در یک اتاق مشغول زندگی می شوند. راوی، میان زندگی کارگران این مزرعه با زندگی کارگران و بردگانِ زمینداران در دوران قبل از انقلاب، تفاوت چندانی نمی بیند. ماتریونا با دستمزدی ناچیز و یا حتی بدون دستمزد در مزرعه کار می کند. او مجبور می شود بخشی کوچک از خانه ی خود را به یکی از آشنایانی بدهد که قصد دارد از چوب آن، برای ساخت خانه ای دیگر در روستا استفاده کند. کشاورزانی مست با تراکتوری که بدون اجازه برداشته اند، تصمیم می گیرند که چوب ها را شبانه انتقال دهند. اما در همین حین، رقم خوردن اتفاقی غیرمنتظره روند داستان را تغییر می دهد.
کتاب سوفیا پتروونا، رمانی نوشته ی لیدیا چوکوفسکایا است که نخستین بار در سال 1965 وارد بازار نشر شد. این کتاب را می توان شرح داستانی نویسنده از دوران «پاکسازی بزرگ» (عملیات سرکوب سیاسی در اتحاد جماهیر شوروی از سال 1936 تا 1938 میلادی) در نظر گرفت. سوفیا، زنی بیوه است که به عنوان تایپیست در چاپخانه ای در لنینگراد کار می کند. وقتی پسر این شخصیت درگیر ماجراها و آشوب های «پاکسازی بزرگ» می شود، سوفیا به صف طویل زنانی می پیوندد که پشت در مراجع قضایی ایستاده اند با این امید (هرچند ناچیز) که خبری خوب را دریافت کنند. سوفیا پس از مواجهه با دنیایی که اخلاقیات در آن معنایی ندارد، به جنون پناه می آورد؛ جنونی که خود را با توهماتی نشان می دهد که تفاوت چندانی با دروغ های اطرافیانش برای محافظت کردن از خودشان ندارد. رمان سوفیا پتروونا، شرحی جذاب، کمیاب و فوق العاده ارزشمند از «پاکسازی بزرگ» استالین است.
کتاب شنبه گلوریا نوشته ماریو بندتی است که با ترجمه لیلا مینایی منتشر شده است. کتاب شنبه گلوریا را انتشارات ماهی منتشر کرده است این مجموعه شامل تمام داستانهای کوتاه بندتی به اسپانیایی است.
عصیان رمانی از نویسنده اتریسی، یوزف روت است که در سال ۱۹۲۴ به چاپ رسید. این کتاب داستان یک جانباز جنگی را روایت میکند که پس از از دست دادن یک پا، تبدیل به نوازندهای دورهگرد میشود.
«یک رمانک لُمپن» نام اثر عجیب دیگری از روبرتو بولانیو، نویسنده معاصر شیلیایی است که پیش از مرگ زودهنگامش در ۴۹ سالگی، منتشر شد. بولانیو نویسنده آوانگارد (تجربی و نوآوارنه) شیلیایی، نماد نسلی از نویسندگان آمریکای لاتین است که صاحب جهان ادبی منحصربهفرد و بدیعی شمرده میشوند. کسانی همچون بورخس، یوسا، فوئنتس اما با این تفاوت که بولانیو یک نویسنده مستقل محسوب میشود نه نماینده سبکی خاص در ادبیات امریکای لاتین. در «یک رمانک لُمپن»، بولانیو برخلاف آثار دیگرش که در آنها معمولا سراغ دنیای نویسندگان و شاعران و درگیرهای آنها با خودشان و محیطشان میرود، به سراغ داستان زندگی دو آدم معمولی رفته است. خواهر و برادری که پدرو مادرشان را در تصادف از دست دادهاند و پس از این فقدان است که ماجراهای مرموز و عجیب و غریبی در زندگی برایشان پیش میآید و یکی از آنها هم، راه دادن دو فرد غریبه به خانه است که رفتارهای خاص و عجیبی دارند و باعث میشوند آنها به خانه یک سلبریتی نابینا دستبرد بزنند. «پدر و مادرمان وقتی برای اولین بار دونفره به تعطیلات میرفتند، در تصادفی در جادهای حوالی شهر ناپل مردند، شاید هم جادهٔ مخوف دیگری در جنوب. ماشین ما فیاتی بود زردرنگ، دست دوم، گرچه نو به نظر میرسید. تنها مشتی آهنپارهٔ خاکستری از آن به جا ماند. وقتی در گورستان ماشینهای ادارهٔ پلیس، کنار ماشینهای تصادفی دیگر، دیدمش، از برادرم پرسیدم «مگر زرد نبود»؟ برادرم گفت چرا، معلوم است که زرد بود، اما این مال قبل است، قبل از تصادف. برخوردهای شدیدْ رنگ یا تصورمان از رنگ را دگرگون میکنند. نمیدانم منظورش از این حرف دقیقآ چه بود. از او پرسیدم. گفت: نور... رنگ... همهچیز. با خودم گفتم طفلکی بیشتر از من لطمه دیده است.» «یک رمانک لمپن» بولانیو فضای عجیبی دارد، نه رئال است و نه فانتزی. همه چیز در آن ساده می گذرد اما پیرنگ عجیب و راوی عجیبتر آن که خواهر سرآسیمه و عصبی داستان است، نمیگذارند شما کتاب را نصفه و نیمه رها کنید.
کنستانسیا روایت زندگی زن و مردی است که ۴۰ سال در کنار هم با عشق زندگی کردهاند، اما در دوران میانسالی با حوادثی روبهرو میشوند که مسیر زندگیشان را تغییر میدهد. داستانی هرچند کوتاه، اما بسیار پُرمفهوم و البته درک آن کمی سخت است. راوی داستان، دکتر ویتبی هال، یک پزشک امریکایی است که با همسر اندلسی خود، کنستانسیا، در شهری بهنام ساوانا واقع در جنوب امریکا زندگی میکند. محوریت داستان یک هنرپیشهی روس تبعیدشده به امریکا به نام موسیو پلوتنیکوف است و اولین پاراگراف از کتاب با جملهای از او آغاز میشود که در حقیقت ذهن مخاطب را در فضایی مابین خیال و واقعیت درگیر میکند: موسیو پلوتنیکوف، بازیگر سالخوردهی روس، روز مرگش به سراغ من آمد و گفت سالها خواهد گذشت و من روز مرگ خودم به دیدار او خواهم رفت.
«سمفونی پاستورال» اثر آندره ژید، برنده نوبل ۱۹۴۷ و خالق «مائدههای زمینی» است. این اثر در بین آثار ترجمه شده آندره ژید به فارسی، رکورددار است و ناشران مختلفی تاکنون آن را ترجمه و منتشر کردهاند. رمان «سمفونی پاستورال» که نام خود را از سمفونی شماره شش بتهوون گرفته است، درباره یک کشیش پروتستان است که با وجود داشتن پنج بچه و خانهای کوچک، سرپرستی یک دختر نابینا به اسم ژرترود را هم قبول میکند. ژرترود پیش از این تحت سرپرستی یک پیرزن ناشنوا و فرسوده بود که کلمهای با او حرف نمیزد و حالا پیرزن مرده و دخترک پس از مدتها بیهمزبانی و دنیای تاریکش پا به دنیای ناشناختهای گذاشته که با آن بیگانه است. اما کشیش با مشورت با متخصصی اعصاب و روانی به اسم دکتر مارتن میکوشد با کمک طبیعت، موسیقی و ذات انسانی دختر را به زندگی بازگرداند. «نخستين لبخند ژرترود رنج و درد مرا يكسره از دل زدود و زحماتم را صدباره پاداش داد، زيرا: «هرآينه به شما میگويم: اگر شبانی كه خود من باشم برهای گمشده را بازيابم، از يافتن او بيشتر شادی میكنم تا از آن نود و نُه گوسفندی كه گم نشدند.» (انجیل متی). صادقانه اعتراف میكنم كه هرگز لبخند يكی از فرزندانم قلبم را چنين از شادی لبريز نكرده بود كه لبخند ژرترود با من چنين كرد. يك روز صبح، ناگهان چهرهی بیاعتنای او رنگی از احساس به خود گرفت. آشكارا ديدم كه رنج روزهای متمادی به بار نشسته است و او به آموختن اشتياقی وافر دارد و به هرچه میگويم توجهی عميق نشان میدهد.» تربیت و تعلیم ژرترود به کشیش انگیزهای میدهد که خودش را رشد دهد و کتاب مقدس را هم با دید تازهای بخواند تا این که عشق به سراغ کشیش میآید و او هر روز بیشتر عاشق دختر میشود در حالی که دختر پیش از آن عاشق پسر جوان کشیش شده است. ژید در این اثر از عشقی ناب و دور از هوس حرف میزند و گاه با نگاهی طنز آموزههای مذهبی را مقابل عشق قرار میدهد. راوی داستان هم خود کشیش است که دفتر خاطراتش را مینویسد. از این اثر فیلمی به همین نام، در سبک درام به کارگردانی ژان دولانوا، کارگردان فرانسوی در سال ۱۹۴۶ ساخته شد که همان سال هم برندهی جایزهی بزرگ جشنواره فیلم کن شد.
«ساحره سرگردان» ده داستان کوتاه از ری برادبری است. ریموند داگلاس برادبری به سال ۱۹۲۰ در شهرک ووکهگان از ایالت ایلینویز امریکا به دنیا آمد. از کودکی آغاز به خواندن کرد و در این راه کتابخانهٔ پروپیمان عمهاش ذخیرهای غنی در اختیار او گذاشته بود. تحصیلات رسمی را به سال ۱۹۳۸ به پایان برد و دیگر ترک تحصیل گفت و تا سال ۱۹۴۲ در گوشه و کنار شهر لوسآنجلس به روزنامهفروشی پرداخت. در این مدت کتابخانههای شهر ــ به گفتهٔ خودش ــ دانشکدههای او را تشکیل میدادند. ضمن روزنامهفروشی، با الهام از قصهها و فیلمهای موردعلاقهاش، مدام مینوشت تا در بیست سالگی اولین قصههایش را در مایههای راز و خیال به چند نشریهٔ عامهپسند فروخت. سه سال بعد، اولین قصهٔ بهاصطلاح جدی خود را با عنوان «دریاچه» به نشریهٔ معتبری عرضه کرد که چاپ شد و از آن زمان تا مرگش در سال ۲۰۱۲ یکسره نوشت. مجموعهٔ قصهها و رمانها و مقالاتش برای او مقام «بزرگسالار فانتزینویسهای امریکا» و جایزههایی متعدد، ازجمله جایزهٔ بنیاد ملی کتاب، را حاصل کرده است. برادبری ضمنآ در نوشتن سناریوی فیلم معروف موبیدیک و چندین فیلم کوتاه تلویزیونی براساس آثار خودش نیز دست داشته است. روزنگار مریخی، چهارصد و پنجاه و یک درجهٔ فارنهایت، شراب قاصدک، سیبهای طلایی خورشید، داروی افسردگی، مرد منقوش، سرزمین اکتبر، و مدتها بعد از نیمهشب چندتایی از آثار پرشمار او هستند.