ثربخشی عملیاتی و راهبرد، هر دو برای عملکرد برتر، که در نهایت، هدف اصلی هر سازمانی است، ضروریاند. ولی روش عمل این دو بسیار متفاوت است: شرکت فقط زمانی میتواند عملکرد بهتری نسبت به رقبا داشته باشد که تمایزی پایدار ایجاد کند. شرکت باید ارزش بیشتری به مشتریانش عرضه کند یا ارزشی معادل را با قیمتی پایینتر خلق کند و یا هر دو را انجام دهد. نتیجهی چنین امری، به شکل سودآوری بیشتر در حساب سود و زیان شرکت منعکس میشود. یعنی ارائهی ارزش بیشتر، به شرکت اجازه میدهد که قیمت متوسط بیشتری تعیین کند. علاوه بر این، کارایی بیشتر به هزینهی متوسط پایینتری منجر میشود. در نهایت، همهی تفاوتهای بین شرکتها از نظر هزینه یا قیمت، از صدها فعالیت مانند دریافت سفارش مشتریان، مونتاژ محصولات نهایی و آموزش کارکنان مشتق میشوند که این فعالیتها برای طراحی، تولید، فروش و تحویل کالاها و خدمات نیاز است. اجرای فعالیتها، هزینههایی را در بردارد و انجام دادن این وظایف به شکلی کاراتر از رقبا، مزیت هزینهای را برای شرکت به ارمغان میآورد. به همین ترتیب، تمایز، هم از انتخاب فعالیتها و هم از چگونگی اجرای آنها ناشی میشود. بدین ترتیب، فعالیتها اجزای اساسی مزیت رقابتی به شمار میروند. مزیت داشتن یا نداشتن، از همهی فعالیتهای شرکت ناشی میشود، نه از برخی فعالیتهای محدود شرکت. اثربخشی عملیاتی به معنای اجرای بهتر فعالیتها در مقایسه با رقباست. اثربخشی عملیاتی، کارایی را در بر میگیرد ولی به آن محدود نمیشود. این مفهوم به هر تعداد از روشهایی اشاره دارد که باعث میشوند شرکت از ورودیهایش استفادهی بهتری کند. برای نمونه این کار را با کاهش ضایعات و یا تولید سریعتر محصولات بهتر انجام دهد. در مقابل، جایگاهیابی راهبردی به معنای اجرای فعالیتهایی متمایز از رقبا و یا اجرای فعالیتهای مشابه با رقبا، به شکلی متفاوت است. تفاوتهای زیادی در مقولهی اثربخشی عملیاتی در میان شرکتها وجود دارد. برخی شرکتها قادرند در مقایسه با دیگران، از ورودیهایشان، ستادههای بیشتری به دست بیاورند، زیرا این شرکتها تلاشهای زائد را حذف میکنند، فناوری پیشرفتهتری را به کار میگیرند، انگیزهی بهتری برای کارکنانشان ایجاد میکنند و یا بصیرت بهتری دربارهی مدیریت فعالیتهای خاص و یا مجموعهای از فعالیتها دارند. چنین تفاوتهایی در اثربخشی عملیاتی، جایگاه سودآوری بهتری را نسبت به رقبا رقم میزنند؛ زیرا این تفاوتها بر هزینهی نسبی و سطوح تمایز، تأثیر میگذارند.
برای اطمینان از اینکه مدیرانی که تفکر طراحی دارند از شروع فرایند هراس نداشته باشند، یا از دست زدن به کاری که در آن تجربهی کمی دارند، ناامید نشوند یا به دلیل نیاز داشتن به استخدام مشاور طراحی بیرونی معطل نشوند، کاتالیزورهای نوآوریِ هانسون، آمادهی کمک به هر گروهِ کاری بودند؛ کمک برای ساختن پیشنمونهها، انجام دادن آزمایش و یادگیری از مشتریان. البته، خطر کمبود کاتالیزور هم وجود داشت؛ بنابراین، هانسون محدودیتی برای دسترسی به آنها وضع کرد. از مدیران انتظار میرفت که کلاً ۲۵ درصد از زمانشان را برای پروژههای بزرگ اینتوییت صرف کنند. هانسون ارتباط نزدیکی با مدیرانی داشت که با کاتالیزورها همکاری میکردند تا مطمئن شود که کاتالیزورها فقط به مشکلات بزرگ مدیران رسیدگی میکنند. او متوجه شد که برای پیشرفت در طراحی، مربیان باید مسؤول سه یا چهار موفقیت چشمگیر و تأثیرگذار در سال باشند.
ادر دهه ی گذشته، بیش از ۱۰۰ شرکت را مشاهده کرده ام که برای تبدیل شدن به رقیبی بهتر در عرصه ی کسب وکار دست به نوسازی و تغییر زده اند. شرکت هایی از جمله کسب وکارهای بزرگ ( فورد ( ۳) ) و کوچک ( لند مارک کامیونیکیشنز ( ۴) ) ، شرکت های امریکایی ( جنرال موت ورز ( ۵) ) و غیر امریکایی ( بریتیش اِیروِیز ( ۶) ) ، شرکت های شکست خورده ( ایسترن ایرلاینز ( ۷) ) و شرکت های موفق و ثروتمند ( بریستول-مایِر اسکوئیب ( ۸) ) . تلاش های آنان معمولاً عناوین مختلفی داشتند: مدیریت کیفیت جامع، مهندسی مجدد، بهسازی اندازه، بازسازی ساختاری، تغییر فرهنگی و تغییر جهت سازمانی. اما کم و بیش در همه ی موارد، هدف اصلی یکسان بود: ایجاد تغییراتی بنیادین در نحوه ی اداره و کارکرد سازمان به گونه ای که بتواند با محیط جدید و چالش برانگیز پیرامونش همگام شود. معدودی از این تلاش ها به موفقیت دست یافته اند، معدودی نیز یک شکست کامل بوده اند؛ اما بیشتر آنها جایی بین شکست و موفقیت و اغلب نزدیک تر به شکست قرار می گیرند. درس هایی که از این ماجرا می توان آموخت، جالب توجه است و به شرکت های بسیار زیادی که در محیط کسب و کار رقابتی دهه ی پیشِ رو حضور خواهند داشت، مربوط خواهد بود.
کتاب مديريت افراد مجموعهای از مقالات مربوط به حوزهی مدیریت است که انتشارات هاروارد Harvard Business Review آن را در سال 2011 منتشر کرد. این کتاب بر اصول راهبردی و عملکردی تاکید دارد که سبب میشوند مدیران در تعامل درست با کارمندانشان باشند. این کتاب توضیح میدهد چگونه تواناییهای اعضای تیمتان را بشناسید و در کدام موقعیت آنها را قرار بدهید تا بیشترین بازدهی را داشته باشند. کتاب مديريت افراد مدیران موفق را شبیه شطرنجبازان ماهر تصور کرده است. طبق این فرضیه مدیران با بهکارگیری تکنیک و استراتژیهای کارآمد در موقعیتهای بحرانی و شرایط دشوار افراد را کنترل و مدیریت کنند. نویسندگان مقالات کتاب مديريت افراد که با نام اصلی HBR's 10 must reads on managing people منتشر شده دربارهی مفاهیمی از جمله «هوش هیجانی»، «کیتا»، «سندرم مهیا شدن برای شکست»، «یادگیری تک حلقهای و دو حلقهای» و «تعصب ناخودآگاه» صحبت میکنند. دانیل گلمن، ژان فرانسوا مانزونی ، فردریک هرزبرگ و افراد دیگر همه از جمله مدیران و سرمایهگذاران برجستهای هستند که تجربیات و داستانهای موفقیت خودشان را در این مقالات با خوانندگان به اشتراک گذاشتهاند و با مثالهای واقعی در دنیای کسبوکار اصولهای مدیریتیشان را توضیح میدهند.
کتاب مدیریت خود مجموعهای از مقالات جمعی از استادان و مشاوران اقتصادی از جمله پیتر دراکر، دونالد واس ، ویلیام اونکن است که انتشارات هاروارد Harvard Business Review آن را گردآوری و منتشر کرده است. این کتاب بر فاکتور «مدیریت فردی» تاکید و تمرکز دارد و با ارائه ده مقاله راهکارهای مناسبی برای توسعه فردی مطرح میکند. مقالات این کتاب مسائلی همچون انعطاف پذیری، مدیریت انرژی، زمان و رهبری را آموزش میدهند و رعایت اصول علمی و کاربردی مدیریت را واجب میدانند. مقالات این کتاب که جزو پرخوانندهترین و تاثیرگذارترین مقالات نشریه کسبوکار دانشگاه هاروارد بودند پس از انتشار توجه علاقهمندان به حوزهی روانشناسی موفقیت را به خود جلب کردند. کتاب مدیریت خود که گزینشی از بهترین مقالات موفقیت است شامل بخشهایی به نام «خلاصه کلام» و «ایده در عمل» در ابتدای در هر مقاله است که باعث میشوند خواننده پیش از مطالعهی کامل مقاله، پیام آن را درک کند. همچنین در این کتاب نویسندگان تنها به ارائه تئوری مطالب اکتفا نکردهاند بلکه نحوه بهکارگیری مفاهیم هر مقاله نیز بیان شده است. این کتاب به شما کمک میکند با بهرهگیری از بینشهای مدیریتی در هر رتبهی اجتماعی بتوانید خود را مدیریت کنید و پرورش دهید.