کتاب مرد بالشی، نمایشنامه ای نوشته ی مارتین مک دونا است که برای نخستین بار در سال 2003 به چاپ رسید. نمایشنامه ی مرد بالشی، یادآور سبک داستان های تام استوپارد و کافکا است و به ماجرای فوق العاده خنده دار و به شدت تأثیرگذار نویسنده ای می پردازد که در کشوری بی نام و نشان و با حکومتی مستبدانه زندگی می کند. این نویسنده به خاطر محتوای دلهره آور داستان های کوتاهش و شباهت آن ها به تعدادی از کودک کُشی هایی که در شهر محل زندگی او به وقوع پیوسته، مورد بازجویی و تحقیق می گیرد. کتاب مرد بالشی
بعضیها داغشو . . . مجموعه زیبایی از ژانرهای کمدی اسکروبال، اسلپ استیک، گانگستری و رومانتیک است. فیلمنامه پر است از جمله هایی که می توان آنها را در کلاسهای فیلمنامه نویسی تدریس کرد. فیلمبرداری بسیار ساده و روان است، چون وایلدر نمی خواست تصاویر مانعی باشد برای فهم درست داستان. تنها اسکاری که به فیلم تعلق گرفت طراحی صحنه بود، چیزی میان زرق و برق و سادگی و افسوس که در آن سالها اسکار گریم وجود نداشت. بازیها در عالیترین سطح از جرج رافت بازیگر فیلمهای گانگستری دهه 30 در نقش رئیس گانگسترها تا تونی کورتیس خوش چهره و بی استعداد و جک لمون هنرمند. همه چیز کامل بود الا یک چیز، ستاره بزرگ فیلم، شمایلی که همه فیلم را با وجود او می شناسند، مرلین مونرو.
«بادی گلس» اکنون چهل و شش ساله است. وی احساس می کند که برای تاباندن نوری بر زندگی و دوران کوتاه و تاریک و روشن برادر بزرگ ترش، سیمور گلس که در سال 1948 میلادی بر اثر خودکشی مرده، باید کاری انجام دهد. وی قصد دارد تا از روی نامه ای که سیمور در شانزدهم هپ ورث 1924 در سن هفت سالگی نوشته است، نسخه ای تایپ کند، زیرا وی قرار است یک داستان کوتاه بلند دربارة یک مهمانی مهم که او، سیمور و پدرش در سال های گذشته رفته اند، بنویسد. بنابراین او داستان خود را با نامة سیمور از کمپ هپ ورث، آغاز می کند. این داستان، آخرین اثر سلینجر نویسندة آمریکایی قرن بیستم و یک داستان کوتاه بلند می باشد.
آشپزخانه نشیمن خانه ای قدیمی و روستایی در دهکده ی لی نین، گالوی. در اصلی خانه منتهی الیه سمت راست، میزی با دو صندلی سمت راست جلوی صحنه، یک بخاری دیواری قدیمی در وسط دیوار انتهایی و دو صندلی راحتی مندرس در راست و چپ دیوار انتهایی، و در اتاق والین در منتهی الیه چپ.
نویسنده: جی. دی. سلینجر (سالینجر) مترجم: بابک تبرایی و سحر ساعی انتشارات نیلا آنچه در پی میآید، گزیدهی یادداشتهای روزانهایست بهتاریخ ۳۱ دسامبر ۱۹۱۷. این یادداشتها در شورویویِ لانگآیلند، بهقلم دختربچهای بهنام کورین فون نوردهوفِن نوشته شده است. کورین دخترِ سارا کیس مونتروس فون نوردهوفِن ــ وارثِ تجهیزات ارتوپدیِ مونتروس ــ بود که در ۱۹۱۵ خودکشی کرد. پدرِ کورین، بارون اوتو فون نوردهوفِن، هنوز زنده بود، یا دستکم زیر نقابِ خاکستریِ تبعید هنوز نفس میکشید. کورین این فصل از یادداشتهای روزانهاش را در شبِ پیش از یازدهمین سالگردِ تولدش شروع کرد.
فرنی و زویی جی.دی.سلینجر ترجمه: امید نیک فرجاام « دانش باید به حکمت و معرفت منتهی بشه و اگه نشه مفت نمی ارزه! اما هیچ کس بهش اشاره نمی کنه! تو دانشگاه حتی یه کلمه هم به گوشت نمی خوره که قراره معرفت هدف کسب دانش باشه. یعنی حتی کلمه معرفت هم به گوش آدم نمی خوره!»[1] فرنی و زویی دو فرزند کوچک خانواده ی بزرگ گلس هستند. به غیر از آنها خانواده گلس پنج فرزند دیگر نیز دارند. رمان فرنی و زویی شامل دو داستان درباره این دو فرزند است. داستان اول درباره فرنی است که کوچکترین دختر خانواده است. این داستان شرح ملاقات فرنی با پسری به نام لین کاتل است. فرنی که علاقه زیادی به ادبیات و عرفان شرقی دارد دست به گریبان یک بحران روحی عرفانی است. وی مشغول خواندن یک کتاب عرفانی می شود و آشفتگی های روحی و فکری به سراغش می آید و عوالمی برای وی آشکار می گردد. داستان دوم نیز روایت زویی کوچکترین پسر خانواده است. زویی برادر بزرگ فرنی است و بازیگری می خواند. وی به همراه خانواده اش تلاش می کند فرنی را از بحران روحی نجات دهد. برادر بزرگ این خانواده به نوعی قدیس خانواده آنها است که سال ها قبل خودکشی کرده است. بادی یکی دیگر از اعضای خانواده سال ها است در انزوا به سر می برد.