هنریک ایبسن (۱۸۲۵-۱۹۰۶) را از پایهگذاران رئالیسم در تئاتر اروپا میدانند؛ تئاتری که شیوۀ شخصیتپردازی و نحوۀ ارائۀ زبان نمایش را به زندگی عادی شهروندان خیلی نزدیک میکند. اما این نزدیکشدن به زندگی عادی در مکتب رئالیسم چنان است که هر بازنمایی طبیعینگارانه را نتوان کاری رئالیستی دانست. مرغابی وحشی (۱۸۸۴) نمونۀ برجستۀ یک تئاتر رئالیستی اما نوسوفوکلی است، زیرا نویسنده در آن توانسته است عقل و احساس، نماد و واقعیتِ روزمره، زبان روزمره و شعرگونگی آن را به تعادلی خیرهکننده برساند (یعنی کاری که سوفوکل در درام یونان باستان کرد) و با اینکار، از طبیعینگاری فاصله بگیرد. ایبسن در مرغابی وحشی، بهعنوان الماس تراژدیِ شهرنشینان که راهگشای تئاتر رئالیستی نیز هست، با تأکید بر انسان متوسط، این سه اصل را با استادی رعایت میکند. او که در جوانی در داروخانه کار میکرد و در غیبت داروساز خودش نسخه میپیچید و دارو تجویز میکرد، از تجاربش استفاده کرد و به این نتیجه رسید که در آزمایشگاه زندگی و تئاتر نیز از روش آسیبشناسی استفاده کند: برای شناخت ویروس یا قارچ، نخست نمونهبرداری میکنند، آن را کشت میدهند و سپس زیر میکروسکوپ مطالعه میکنند. همچنین از آنجا که در درام رئالیستی تأکیدی بر قهرمان یا چهرۀ اصلی نیست، مرغابی وحشی به گروهی از این آدمیان متوسط میپردازد و نمایشنامه بر محور چند شخص میچرخد. در مرغابی وحشی هیچیک از اشخاص نمایشنامه آدمهای خارقالعادهای نیستند. در این نمایشنامه، گرِگیرش شبیه دکتر استوکمان در دشمن مردم است. اما اگر دکتر استوکمانِ آرمانخواه در پارهای موارد خارقالعاده، یعنی انسانی ورای نمونۀ نوعی، به نظر میآید، گرِگیرش فردی منزوی، افسرده و کمیک است.
کتاب در انتظار گودو، یکی از آثار مشهور ادبی جهان نوشتهی ساموئل بکت است. در این نمایشنامه به وضوح میتوان آوارگی نسل بشر امروز را دید. یک تراژدی کمدی بینظیر که در دو پرده نوشته شده است. ما منتظریم. کلافهایم. نه اعتراض نکن، ما تا سر حد مرگ کلافهایم. نمیشه اینو انکارکرد. خُب یه تنوعی هم که پیدا میشه ما چکار میکنیم؟ میذاریم از دست بره. بیا، بیا مشغول شیم! (با گامهای بلند به سمت تپهی کوچک پیش میرود، میایستد.) تو یه لحظه همه چیز ناپدید میشه و ما یه بار دیگه تنها میشیم، میان هیچ و پوچ! داستان از این قرار است که ولادیمیر و استراگون، هر دو آخرین روزهای زندگی خود را طی میکنند و انتظار فردی بهنام گودو را میکشند. آنها برای گذراندن این زمان، یک سفر عمیق به درون خود میروند تا هرچه دل تنگشان دارد را رو کنند، حتی در این بین دست به دامن ناسزا و فحش هم میشوند، که اتفاقا کار به دعوا و جرو بحث هم میکشد. در نمایشنامه در انتظار گودو (Waiting for Godot tragicomedy in 2 acts)، مکالمات زیادی بین این دو شخصیت (ولادیمیر و استراگون) رد و بدل میشود که در این بین ما حتی روحمان هم خبردار نمیشود که اینها انتظار کسی را میکشند. هیچ شناختی از او و زمان رسیدنش ندارند یا او دستاویزی است برای تداوم هستی پوچ و بیمعنای زندگی آنها.