پرسشهایم در مورد فلسفه و سیاست و مقام سیاست در جهان اسلامی و وضع فکر و زبان همه میتوانست در یک پرسش جمع شود و آن اینکه آیا ما مستعد رهایی از وضع زمان و ورود در راهی دیگر هستیم یا نیستیم و آیا به سوی پایان آن وضع نامطلوب میرویم یا باید سرگردان به گرد خویش بچرخیم؟ دکتر فردید به مسائل و پرسشهای من کاری نداشت یا کمتر میاندیشید. او یکی از حاضران در مجلس دفاع از رسالۀ دکتری بود، اما در آن مجلس حرفی نزد. وقتی مقالۀ مقام فلسفه منتشر شد، معلوم شد که با مطالب کتاب فارابی نیز سر موافقت نداشته است و چنانکه گفته شد بهشدت با بحث مقام فلسفه مخالفت کرد و مخصوصاً وقتی گفتم که با سیاست نمیتوان تفکر را تغییر داد و تعبیر سیاستزدگی را به زبان آوردم بهشدت برآشفت. با پیشآمد انقلاب، دلها و جانها همه مسخر آن شد، تا جایی که برای تدبیر سیاسی نیز جایی باقی نماند. چند سالی که گذشت بهتدریج اختلافها ظاهر شد. نظام سلطنتی رفته بود و به جای آن نظام جمهوری اسلامی آمده بود. جمهوری اسلامی چه میخواست بکند و به کجا میخواست برود؟ اختلافها با طرح چنین پرسشهایی و در پاسخ به این پرسشها آشکار شد…