سفر» جزو لاینفک و عنصر محوری اکثر داستانهای ژول ورن است. میشل استروگف نیز اگرچه با «سفر» عجین است اما حکایتی دگر دارد. داستانی است دربارهٔ یک فرمانده جنگی تزار که در سفری پرخطر و پرماجرا، به دنبال جلوگیری از دسیسهای علیه میهن است. او در راه خود به ایرکوتسک که از سیبری میگذرد، باید از مناطق خطرناکی که در اشغال تاتارها است، عبور کند تا نامهای را به یکی از مقامات برساند و مسئله مهم دیگر ان است که هویت میشل استروگف به هیچ عنوان نباید افشا شود: «میشل استروگف در چنین شرایطی خود را برای مقابله با هر خطری آماده کرده بود. اما او در وضعیت معمول یک پیک تزار قرار نداشت؛ کسی نمیبایست از هویتش باخبر میشد چون در سرزمینی اشغالی، جاسوس فراوان بود و اگر او را میشناختند، مأموریتش با خطر مواجه میشد. همچنین ژنرال کیسلف مبلغ قابلتوجهی را در اختیار او قرار داد که سفر را برایش آسان میکرد، اما هیچ حکم مکتوبی از طرف امپراتوری به او داده نشد. تنها چیزی که به او دادند، یک مجوز عبور بود.» چیره دستی ژول ورن در داستانپردازی، خواننده را تا انتها رمان در هیجان و تبوتاب نگه می دارد و توصیفات قدرتمندانه او از محیط نیمهوحشی سیبری بر جذابیت داستان میافزاید. ژول ورن با همکاری «دِنری» نمایشنامهیی از این اثر تهیه کرد که در ۱۸۸۰ بر صحنه رفت. یک فیلم سینمایی در سال ۱۹۵۶و یک مینیسریال هم در سال ۱۹۷۵ بر اساس این فیلم ساخته شده است که موسیقی متن زیبای آن، اثر ویلادیمیر کوزما آهنگساز رومانیایی، ماندگار شد.