زن سی ساله در زمان امپراطوری «ناپلئون بناپارت» در فرانسه اتفاق میافتد. داستان از یکی از رژههای امپراطور در عمارت «توئیلری» آغاز میشود. ژولی که در این روزها در اوج جوانی و زیبایی و شادابی است و هرنگاهی را به خودش خیره میکند همراه پدرش برای دیدن رژه به عمارت توئیلری میروند. زمانی که آنها به توئیلری میرسند، آغاز رژه نزدیک است و دربهای عمارت در حال بسته شدناند. پدر و دختر در میان جمعیت ماندهاند و تقریبا از دیدن امپراطور ناامید شدهاند. در همین زمان ژولی افسر جوانی را که میشناسد میبیند و افسر جوان، پدر و دختر را به جایگاه خوبی هدایت میکند. این افسر، کلنل ویکتور اگلمون نام دارد که ژولی دل در گروی او دارد. پدر که دخترش را همچون جواهری ارزشمند میداند به این عشق بدبین است.
کتاب شاهزاده و گدا نوشتهی مارک تواین در خصوص دو شخصیت به نامهای ادوارد و تام است. ادوارد؛ ولیعهد انگلستان و در مقابل تام؛ پسربچه فقیر و یکی از افراد عادی شهر است و دست تقدیر به واسطهٔ چهرههای آنها، که بسیار شبیه هم است، این دو را بر جای یکدیگر مینشاند.
کتاب مادر اثری از نویسنده روس، ماکسیم گورکی است. اثری که برای درک جایگاه آن لازم است اطلاعاتی از تاریخ روسیه داشته باشیم. باید بدانیم که زندگی گورکی در ابتدا به چه شکل بوده است و بعد چه فعالیتهایی داشته و همچنین لازم است از وضعیت مردم و حرکتهای انقلابی که در اوایل قرن بیستم شدت گرفته بودند آگاه باشیم. همه این موارد است که به ما نشان میدهد چرا گورکی در آن زمان بیشتر از هر نویسنده دیگری مشهور بود. در ادامه خلاصهای از وضعیت آن زمان که در مقدمه مترجم به خوبی شرح داده شده بیان میشود.
رستخیز عنوان کتاب دوم از مجموعهی «کآشوب» است که انتشارات اطراف بنا دارد هر سال در آستانهی محرم به مخاطبان عرضه کند. در این مجموعه نسبت تجربههای متفاوت فردی با عزای حسینی در همین سالها ثبت میشود. اگر میخواهید بدانید چطور واقعهی سال ۶۱ هجری به سبک زندگی گروههایی از جامعه معنا میبخشد، مجموعهی «کآشوب» نشر اطراف نگاه جامع و کاملی در این زمینه به شما میدهد.
"آقای موقوفه –یعنی وقف کننده-خودش مرا محاکمه کرد،ببخشید امتحان کرد.تابستان بود و من یک عینک آفتابی تیره رنگ به چشمم بود.گفت: «من به آدم هایی که عینک تیره به چشم بزنند کار نمی دهم.» زودی عینکم را برداشتم و گذاشتم ته جیبم. گفت: «من به آدم هایی که پدر مادر دار و از خانواده های محترم نباشند کار نمی دهم.» زودی عینکم را برداشتم و گذاشتم ته جیبم.ببخشید ،فورا جواب دادم:«من خیلی پدر مادر دار هستم.دو تا مادر دارم،دو تا پدر» گفت:«پدر و مادر زیادی به چه دردی می خورد؟ سواد چقدر داری؟»گفتم:«دانشجوی هستم. رشته حقوق»گفت :«مگر می شود هم دانشجو بود و هم کار کرد؟» گفتم «بله قربان.خیلی از دانشجوها برای آن که دانشجو بمانند مجبورند کار کنند» گفت : «زیاد وراجی می کنی. اما اگر آدم حرف شنو و مودبی باشی و کاملا راز نگهدار باشی،من زندگیت را رو به راه می کنم.» گفتم: « ممنون قربان!کسانی که رشته قضاوت را انتخاب می کنند اصولا راز نگه دارند.»
«مردی در تبعید ابدی» عنوان رمانی از نادرابراهیمی است که بر اساس داستان زندگی محمدصدرشیرازی- ملاصدرای شیرازی (صدر المتألهین) نوشته شده است. آنچه این رمان را در بین سایر آثار نگارش یافته در این زمینه متمایز میکند، نگاه همزمان به داستان زندگی ملاصدرای شیرازی و سیر تکوینی اندیشهها و تفکرات عرفانی فلسفی وی است.