اندازه یک قطره ناچیزم اندازه یک قطره در دریا دارم به تنهایی می اندیشم در جمع وهم انگیز ماهی ها گاهی به دریا میروم با شوق از بستر آرامش ساحل گاهی به ساحل میشوم مشغول در بین امواج تشنج زا در خویشتن از خویش بیزارم در اجتماع از مردم بازار افتاده ام در گوری از آتش در گوری از انبوه ادم ها مشغول طرحی خارق العاده از عشق پاکی بی سرانجامم گاهی به آغوش تو می آیم گاهی به آغوش مونالیزا دارم به تنهایی می اندیشم در یک جزیره دور دور از تو در جذر و مد و رفت و برگشتم در ساحل گرم فلوريدا این روزها با مادرم هستم یک طفل بی پا و بدون سر دارد مرا می زاید از خود عشق دارد مرا می آورد دنیا دارد مرا می آورد دنیا این از همه با من صمیمی تر ای کاش میفهمید کفرم را شاید عوض می کرد نامم را