کتاب مجموعه نمایشنامه های غلامحسین ساعدی 12 جلدی اثر غلامحسین ساعدی توسط انتشارات نگاه به چاپ رسیده است. غلامحسین ساعدی (زادهٔ ۲۴ دی ۱۳۱۴، تبریز – درگذشتهٔ ۲ آذر ۱۳۶۴، پاریس) با نام مستعارِ گوهرِ مراد، نویسنده و پزشک ایرانی بود. ساعدی نمایشنامه نیز مینوشت و پس از بهرام بیضایی و اکبر رادی از نامدارترین نمایشنامهنویسان زبان فارسی بهشمار میرفت. ساعدی در ادبیات و اندیشهٔ سیاسی از پیروان جلال آل احمد بهشمار میرفت؛ و از اوایل تشکیل کانون نویسندگان ایران بدان پیوست. نمایشنامه های غلامحسین ساعدی در دهه های چهل و پنجاه تا امروز به دلیل تو جه شان به سوژه های اجتماعی و سیاسی و همچنین به دلیل نگارش مینی مالیستی و ساده شان، این بخت را داشته اند که بارها و بارها توسط گروه های تئاتری آماتور و حرفه ای روی صحنه بروند. هم نمایشنامه های نمادین او و هم نمایشنامه های واقع گرایانه اش همواره آیینه ی تمام نمای جامعه ایرانی بوده اند، آیینه ای که هراس ها و مصائب دوران خود را به خوبی منعکس کرده اند
غلامحسین ساعدی میداند چطور امید و ناامیدی را مثل کلافی تو در تو به هم بپیچد و آن را در دل قصههایی بگنجاند که تاریخ و سیاست زمانهاش به آن متصل شده است. او نمیتواند مردم کشورش را نادیده بگیرد و از زندگی، افکار، اعتقادات و خستگی و تنهایی آنها حرفی نزند. ساعدی این بار هم در مجموعه داستان آشفتهحالان بیدار بخت داستانهایی تعریف میکند که دید ریزبین او را به زندگی، محیط و اتفاقات زمانهاش نشان میدهد. این کتاب هم وصف آدمهای آشفتهحالی است که در روزگاران سخت و خفقان زندگی کردهاند.
داستان در مورد مشروطه طلبان است و تلاش «روس»های تزاری و زیردستان آنها، برای خاموش کردن قیام. ماجرا در «تبریز» اتفاق میافتد، زمانی که «ستارخان»، گویا از بین رفته، و شایع شده که عمویش «امامقلی» میخواهد به شهر قشون کشی کند، و «روس»ها در به در به دنبال او میگردند. «امامقلی» در حقیقت وجود خارجی ندارد، و سردمداران نهضت، برای حفظ روحیه ی مردمان این شایعه را راه انداخته اند. همزمان با همین سخنها، غریبه ای به نام «حیدر» وارد شهر شده، و همه گمان میبرند که او «امامقلی» است و…
تاتار خندان رمانی جذاب است و در اصل برشی از تاریخ اجتماعی ایران است که نویسنده، با گشت و گذار در واقعیت های اجتماعی روزانه، خواننده را پابه پای راوی که پزشکی است جوان و سرخورده از یک شکست عشقی، و دلگیر از نقشی که مدرنیته ی نارس بر او تحمیل کرده، همه ی خوشی ها، لذت های زندگی شهری و آسایش روزگار مدرن را کنار گذاشته و می خواهد که با تفکر و جستجو در درون خود، آرامش ذهن خویش را در تبعیدی خودخواسته بازیابد؛
کتاب ترس و لرز یکی از آخرین مجموعه داستانهای کوتاه غلامحسین ساعدی است که از شش داستان به همپیوسته تشکیل شده است که با شخصیتهای یکسان و زمینۀ ثابت نگاشته شدهاند. داستانهایی با اتفاقات جالب و انسانهایی با آگاهی کم که این بار در ساحل دریا زندگی میکنند و در هر قصه حادثهای از دریا قدم به آبادیشان میگذارد.
کتاب عزاداران بیل، تالیف غلامحسین ساعدی، مجموعه هشت داستان پیوسته درباره فلاکتهای مدام مردمان روستایی به نام بیل است. این مجموعه از داستانهای روستایی غلامحسین ساعدی محسوب میشود. به نظر منبع الهام ساعدی در این کتاب، نقاب مرگ سرخ اثر ادگار آلن پو بوده است و از روی داستان چهارم این مجموعه، فیلم گاو ساخته شد. کتاب عزاداران بیل شامل هشت قصه کوتاه است که در ظاهر هرچند اتفاقهای داستانها ربطی به هم ندارد ولی شخصیتهای داستانها در این هشت قصه تکرار میشوند.
عافیت گاه، که تاریخ نگارش سال 57 را برخود دارد، احتمالا آخرین فراوردة اشتغال خاطر ساعدی از دنیای «اهل هوا» است، که چندان پرورده نشده است و اثر دست یک سیاح مجذوب را بر خود دارد، البته با نگاه همان آدم دلسوز و علاقه مند به نفسانیات. مایة اصلی فیلم نامه بر پایة سفر وهم آمیز فردی به نام دکتر جمشید تهرانی به روستاهای سواحل جنوب دریای فارس تنظیم شده است. بنا به معرفی نویسنده، دکتر تهرانی یک جامعه شناس پنجاه ساله است، با «ادا و اطفار خرده بورژوای غرب زده» که ظاهرا کنجکاو است ولی در بطن کنجکاوی او چیزی جز فضولی نیست. مرد رند، چاخان، حراف و قاضی است. به رغم میل خود، به توصیة مبهم اداره ای که در آن شاغل است، سفر به صفحات جنوب را آغاز می کند، تا دربارة «پروژة ادغام استانداردیزاسیون سنتتیک» تحقیق کند؛ پروژه ای که در متن فیلم نامه هیچ توضیحی در باب آن داده نمی شود.
کتاب های موجود در مجموعه داستان های غلام حسین ساعدی : ۱ – عزاداران بیل ۲ – غریبه در شهر ۳ – ترس و لرز ۴ – شب نشینی با شکوه ۵ – آشفته حالان بیداربخت ۶- عافیتگاه ۷- آشغالدونی
اثر حاضر نمایشنامه ای است که ذیل سه پرده به اجرا در می آید . شخصیت های نمایش عبارتند از : خانم، سکینه، خدیجه ، سودابه ، سوسن و پسر عمو . اولین صحنه با حضور خانم آغاز می شود . به دنبال او سکینه و خدیجه، و خدمتکار پیر وارد می شوند. خانم عصبانی است و با ناسزا گفتن به بچه های محل و تهدید آن ها باعث وحشت خدیجه و سکینه می شود. خانم، پیرزنی است روانی که پس از مرگ همسرش به اطرافیان خود مشکوک شده است. او احساس می کند بچه ها می خواهند او را اذیت کنند ؛ از این رو تصمیم می گیرد با سنگ به آنها حمله کند …