او را همواره پیرمردی به خاطر میآوریم که عبوس و درخود فرورفته، در حضورمان تلخکام است و درون متنهایش پوزخندزنان، هستی، فرم زیستن و ذهن و زبان ما را به بازی گرفته و تخطئه میکند. ساموئل بکت، همینطور است که هست؛ درواقع، پیرمرد، در همهی نوشتههایش و بهخاصه رمانهایش، درست مثل همین کتاب «طوری که هست»، هیچ ابایی ندارد که حوصلهسربر باشد که هست هم! زبان او و فواصل میان هربار حرف زدن و سکوت کردنهای راویاش، از طوری که هست رمانی ساخته که همواره تا آستانهی پرتوپلاگویی میرود درحالیکه در مسیر و بازگشت هرباره به آن، میدانیم با توهم و شبه پرتگویی و پرتنویسی روبروییم؛ رمان مدرن باید همینطور باشد و بکت آن را از آستانههایش عبور داده است؛ با روایت اضمحلال، ویرانی جهان و خودویرانگری حاصل از آن که در مضحکهی پساز آخر بازی، رهایمان میکند!
کتاب فقط یک داستان، رمانی نوشته ی جولین بارنز است که نخستین بار در سال 2018 وارد بازار نشر شد. در تابستانی در دهه ی 1960، در یکی مناطق جنوبی شهر لندن، پسری نوزده ساله به نام پال از دانشگاه به خانه می آید و با اصرار و تأکید مادرش در رابطه با پیوستن به باشگاه تنیس مواجه می شود. پال در باشگاه با سوزان مکلیود هم تیمی می شود که زنی چهل و هشت ساله، با اعتماد به نفس، باهوش، متأهل و دارای دو دختر نوجوان است. سوزان بسیار خونگرم است و خیلی سریع با پال ارتباطی صمیمی برقرار می کند. این دو شخصیت خیلی زود عاشق یکدیگر می شوند و با هم خانه ای در لندن می گیرند. چند دهه بعد، پال به گذشته نگاهی می اندازد و به یاد می آورد که آن ها چگونه عاشق هم شدند و چگونه همه چیز به تدریج از هم پاشید. همزمان با این که پال، تنها داستان ذهنش را از نقطه نظراتی مختلف مرور می کند، با تناقضات و لغزش های حافظه ی خود مواجه می شود.
نویسنده: ساموئل بکت مترجم: سهیل سمی انتشارات: نشر ثالث
سمیوئل بارکْلی بِکت ( 1989- ۱۹06)، نویسنده ایرلندی برنده نوبل ادبیات است. بکت در «مالون میمیرد» از همان ابتدا ما را غافلگیر میکند. ساموئل روی تخت دراز کشیده و در انتظار مرگ است. چندی قبل همسرش سوزان مرده و حالا او هم منتظر است بمیرد. در بخشی از رمان میخوانیم: «بالاخره، علی رغم همه چیز، بی سر و صدا میمیرم . شاید ماه دیگر. آن وقت یا ماه آوریل هست یا ماه مه. چرا که هنوز از اوایل سال است ، این را از هر نشانهی ِکوچک میفهمم. شاید دارم اشتباه میکنم شاید تا روز یحیای ِتعمید دهنده و حتی چهارده ِجولای، روز جشن آزادی زنده بمانم. البته من آرزوی ِتجلی را از حدِ خودم دور نمیدانم، حالا سخن از عروج به کنار. ولی این طور فکر نمی کنم، فکر نمیکنم در گفتن ِاین که امسال در غیاب من شادمانیهایی خواهد شد اشتباه میکنم». آنچه این رمان را خواندنی میکند نه قصه آن بلکه نگرش متفاوت و دگرگون نویسنده نسبت به جهان پیرامونش و طرح مسائلی مثل بازی، مرگ، یکنواختی زندگی و تاثیر عمیق آنها در زندگی و توهم ماست.