رمان داستان دوست من (کنولپ)، رمانی است نوشته ی هرمان هسه که در سال 1915 برای اولین بار در آلمان انتشار یافت. رمان داستان دوست من (کنولپ) برای سال های متمادی، محبوب ترین و پرفروش ترین اثر این نویسنده ی آلمانی به حساب می آمده است. رمان، به سه بخش داستانی مجزا تقسیم شده که حول محور شخصیت اصلی کتاب-کنولپ-شکل گرفته اند. کنولپ که زمانی جوانی بااستعداد و خوش آتیه بود، به شکل خانه به دوشی خوش قلب به تصویر کشیده شده که همیشه از شهری به شهر دیگر در گذر است و شب ها را در خانه ی دوستانش به صبح می رساند. تقریبا همه به خاطر ادب و رفتار جذابش از کنولپ خوششان می آید و او اغلب از دوستان و آشنایانش کمک های زیادی دریافت می کند. هرمان هسه با درکی کامل و احساساتی ژرف، با چاشنی طعنه و کنایه، به زیبایی داستان سفر زندگی کنولپ، روابط عاشقانه و سوال های این شخصیت در مورد زندگی را به تصویر کشیده است.
بیابان داستان پسری سودایی است که با داییاش رهسپار سفری میشود، سفری که نقطهی پایانی است بر دنیای خیالانگیز کودکی او. پسرک در طول این سفر رویدادهای شگفتی را از سر میگذراند و بسیاری از مفاهیم عمیق زندگی را با تمام وجود درک میکند، مفهوم عشق، ترس، تنهایی و البته مرگ.
کتاب «پیکار با سرنوشت» رمانی نوشته ی «واسیلی گروسمان» است که اولین بار در سال 1980 به انتشار رسید. این شرح حماسی از حصر «استالینگراد» که به شکل آشکار از کتاب «جنگ و صلح» الگو گرفته، تلاش می کند همانگونه که «تولستوی» تصویری وسیع از زندگی مردمان روس در دوران «جنگ های ناپلئونی» ارائه کرد، چشم اندازی کامل از جامعه ی شوروی در زمان جنگ جهانی دوم را بیافریند. این داستان در سال 1960 به رشته ی تحریر درآمد اما بعد توسط نیروهای KGB توقیف شد، تا زمان مرگ نویسنده در سال 1964 انتشار نیافته باقی ماند و در سال 1980 به صورت مخفیانه به غرب برده شد. «گروسمان» در کتاب «پیکار با سرنوشت»، رژیمی تمامیت خواه را به تصویر می کشد که در آن، انسان های آزادی طلب به همان میزانی که از آتش دشمن نازی می ترسند، از حکومت کشور خودشان در هراس هستند. «گروسمان» اما علیرغم تمام این تاریکی ها، نشان می دهد که روحیه ی آزادی طلبی هیچ وقت به شکل کامل نابود نمی شود.
دکتر ماریانو آزوئلا دوران سرشار از انقلاب و ضدانقلاب و غارت و خونریزی مکزیک را مرکز داستانش قرار است و در آن حال و هوا نوشته است. او در زمان زندگیاش بزرگترین چهره ادبی مکزیک بود. داستان اربابها در دوران کوتاه مادرو بر قدرت نوشته شده است. داستان این کتاب در شهر کوچکی در غرب مکزیک روایت میشود که مردم تحت نفوذ و مالکیت خانوادهای تاجربانکدارمالک روزگار میگذرانند. این خانواده انگلوار شیرهٔ جان مردم را میمکند و بر قدرت خود میافزایند. آنها که در دوران پورفیریو دیاز به نعمت و قدرت رسیدهاند، برای تحکیم موقعیت و حفظ منافع و مزایای خود از هیچ کار پلید و خبیثانهای رویگردان نیستند. بار عمدهٔ داستان بر دوش رودریگز است، روشنفکری شاعرمنش و منزوی که برخلاف همشهریان رادیکالش میاندیشد و تنها مغز روشناندیش و تیزهوش شهر به شمار میرود. رودریگز نجیبترین و درخشانترین قهرمان آثار نویسنده است. ما در داستان ماجرای عشق عمیق و شورانگیز رودریگز به اسپرانزا بینیاس را هم میخوانیم.
رستا خیز نویسنده: لییو تالستوی/لیو تولستوی/ مترجم: سروش حبیبی انتشارات: نیلوفر دیمیتری نخلیودف، جوانی از طبقه اشراف، عاشق ماسلوا، ندیمه عمههای خود میشود و رابطهای که بین آنها شکل میگیرد، در آیندهای نزدیک برای زن جوان مصیبت میآفریند. ماسلوا پس از لکهدار شدن دامنش به خودفروشی روی میآورد و در نهایت به ناحق متهم به قتل میشود. قتلی که او را در دادگاه، دوباره مقابل دیمیتری قرار میدهد. اما این بار دیمیتری عاشق نیست، او یکی از اعضای هیات منصفه است که باید درباره محاکمه زن تصمیم بگیرد. این مواجهه زن با دیمیتری، درواقع روبهرو شدن دیمیتری با وجدان دیر بیدار شده خودش است که زندگیاش را از پایه و اساس زیر و رو میکند. «دیمیتری بههرحال از حالتی که به او دست داده بود هیچ سردرنمیآورد، هقهق گریه و اشکهایی را که با تلاش تمام مانع فروریختنشان شده بود ناشی از ضعیفشدن ناگهانی اعصابش میدانست. عینک بدون دستهاش را روی چشمهایش گذاشت تا اشکهایش را پنهان کند، دستمالش را از جیبش درآورد و در آن فین کرد. ترس از شرمندهشدن در نظر دیگران درصورتیکه همه میفهمیدند چه رفتاری با ماسلوا کرده، روی خلجان درونیاش پرده میکشید. در آن لحظه این ترس از همهٔ مواقع دیگر شدیدتر بود.» تولستوی این رمان را بر اساس داستانی واقعی نوشته که یکی از دوستانش برای او تعریف کرده است و جالب اینجا است که شخصیت دیمیتری به شخصیت خود تولستوی و آنچه براو گذشته نزدیک است. لئوی جوان هم به دلیل از دست دادن پدر و مادرش در کودکی با عمههایش زندگی میکرد و عاشق خدمتکار خواهرش شده و او را فریب داده بود و این فریب که او را دچار عذاب وجدان کرده بود، در خلق رمان رستاخیز، دوباره دامن او را گرفت. تولستوی در این کتاب از نویسندهای چیرهدست به متفکری انساندوست تبدیل شده و بیپرده به بازنمایی ظلم و ستم و بهرهکشی طبقه مرفه جامعهاش از ضعیفان پرداخته است. حکومت استبدادی تزارها، زندگی رنجآور کشاورزان، محکومان به زندان، تبعیدیها و اعمال شاقهای که آنها مجبور به انجامش بودند، همیشه تولستوی را آزار میداد و او در رمان «رستاخیز» بلاخره علیه همه این بیعدالتی ها قیام کرد. «رستاخیز» اثری است که اگر اهمیتش بیشتر از جنگ و صلح و آنا کارنینا نباشد، دستکمی هم از آنها ندارد، منتها در زمینهای کاملا متفاوت با آن دو
«همهی خانوادههای خوشبخت مثل هماند؛ اما خانوادههای شوربخت هر کدام بدبختی خاص خود را دارند.» این جمله ورودی است بر کتاب آناکارنینا نوشتهی لئو نیکلایِویچ تولستوی که سروش حبیبی ترجمهی آن را برعهده داشته است. تولستوی نویسندهی سرشناس روس است که در زمان حیات خود هرچه در کشورهای غربی شهرت و آوازه مییافت، در کشور خود از سوی دستگاههای دولتی مورد لعن و نفرین واقع میشد و از انتشار کتابهایش جلوگیری به عمل میآمد. او همچنین با انتشار رمان «رستاخیز» از طرف مرجع عالی کلیسای ارتدکس مرتد اعلام شد. با وجود همهی فشارها و مانعتراشیها، از این نویسنده آثار درخشانی به یادگار مانده است که «جنگ و صلح»، «قزاقها»، «مرگ ایوان ایلیچ»، «سعادت زناشویی» و … از آنجملهاند. «آناکارنینا» داستان استفان آرکادیچ، اشرافزادهای روس است که با معلم سرخانهی فرزندش به همسر خود خیانت میکند و همسرش با فهمیدن این موضوع میخواهد خانه و شوهر خاطیاش را ترک کند. آناکارنینا، خواهر استفان آرکادیچ، که همراه با همسر اشرافی و بلندپایهی خود در شهر سنپترزبورگ زندگی میکند، برای کمک به خانوادهی برادرش به خانهی آنها در مسکو سفر میکند. مشکل استفان و همسرش با کمک خواهر حل میشود؛ اما در این میان آناکارنینا که برای حل مسئلهی خیانت آمده بود، خود دل به یکی از اشراف میبندد و داستان خیانتی دیگر شکل میگیرد. این داستان که شرحی از روابط حاکم بر خانوادههای اشرافی روس در قرن نوزدهم است و پایان خوشی هم ندارد، یکی از شاهکارهای ادبی بزرگ دنیاست. نویسنده در این کتاب در خلال داستانهای موازی، عقاید و نظرات شخصی خود را در زمینهی آموزش و پرورش کودکان، مذهب و آموزش شیوههای جدید کشاورزی مطرح میکند.
رمان ژرمینال germinal روایت زندگی فقیرانهی کارگران و معدنچیان «مونسو» است. اتین در نتیجهی اعتراض به زورگویی سرکارگرش از کار بی کار شده است. او در جستجوی کار برای نجات از گرسنگی به معدن زغالسنگ مونسو میآید ولی کار در معدن بهقدری سخت و دستمزدش آنقدر ناچیز است که او تصمیم میگیرد قید کار را بزند و به شهر دیگری سراغ کار دیگری برود. اما با دیدن کاترین دختر یکی از معدنچیان، سخت دلباختهاش میشود و از ترک مونسو در عوض رسیدن به کاترین منصرف میشود.
کتاب « جنگ و صلح » رمانی است مفصل که در چند جلد منتشرشده است. تولستوی با این رمان پرشخصیت تلاش کرده تصویر کامل و درستی را از روسیه آن زمان به خواننده ارائه دهد. این رمان از روسیهای میگوید که جنگ بهتدریج بر آن سایه افکند و کمکم گرفتارش شد. زندگی مردم تمامی طبقات، تهیدستان و اشراف، تحتالشعاع این اتفاق قرار گرفت؛ اما جنگ نهتنها بهخودیخود اتفاقی ناگوار بود که این بار دشمن فرانسهای بود که بسیاری از مردم روسیه دوستش میداشتند، به آنجا سفر کرده و یا قصد آن را داشتند و برخیشان به زبان آن آشنا بودند. نویسنده داستان خود را با پسزمینهای از جنگی که میآید و رخ میدهد، پیش میبرد. تولستوی در این رمان به زندگی چند خانواده اشرافی و تاثیر جنگ بر آنها پرداخته است و این جمع خط شاخص داستانی کتاب را پیش میبرند. توانایی تولستوی در شخصیتپردازیهای درست و حسابشده و حفظ یکپارچگی تمامی اتفاقها و اشخاصی که درگیر هر ماجرا میشوند، نشان از تسلط او بر جریان پیش رو و البته بر نویسندگی است.
انسان همواره در طول تاریخ آرزوی پرواز داشته است. از داستانهایی که دربارهی قالیچههای پرنده نوشته شده تا روزگار برادران رایت و اختراع هواپیما، تا امروز که انسان قدرت پرواز به ماورای کرهی زمین را دارد پرواز ذهن نویسندگان زیادی را به خود مشغول کرده است. آنتوان دوسنت اگزوپری هوانورد فرانسوی نویسندهایست که پرواز الهامبخش او در تمام آثارش است. او پرواز را مایهی رهایی انسان از روزمرگیها و دردهای زندگی مدرن میداند و خودش نیز از زندگی به پرواز پناه میبرد. زمین انسانها خاطرات سنت اگزوپری است که پرده از روح خالق شازده کوچولو بر میدارد.
کتاب «سلوک به سوی صبح» نوشتهٔ هرمان هسه، درواقع زندگینامه نمادین او است که با ترجمهٔ سروش حبیبی در نشر ماهی چاپ شده است. هرمان هسه، برندهٔ نوبل ادبی این کتاب را در سال ۱۹۳۲ منتشر کرد. زمانی که برای بار سوم در زندگی ازدواج کرد و با همسرش به مونتالیو مهاجرت کرد. این اثر شرح سلوک معنوی هرمان هسه به دیار صبح یا شرق است.
رستا خیز نویسنده: لییو تالستوی/لیو تولستوی/ مترجم: سروش حبیبی انتشارات: نیلوفر دیمیتری نخلیودف، جوانی از طبقه اشراف، عاشق ماسلوا، ندیمه عمههای خود میشود و رابطهای که بین آنها شکل میگیرد، در آیندهای نزدیک برای زن جوان مصیبت میآفریند. ماسلوا پس از لکهدار شدن دامنش به خودفروشی روی میآورد و در نهایت به ناحق متهم به قتل میشود. قتلی که او را در دادگاه، دوباره مقابل دیمیتری قرار میدهد. اما این بار دیمیتری عاشق نیست، او یکی از اعضای هیات منصفه است که باید درباره محاکمه زن تصمیم بگیرد. این مواجهه زن با دیمیتری، درواقع روبهرو شدن دیمیتری با وجدان دیر بیدار شده خودش است که زندگیاش را از پایه و اساس زیر و رو میکند. «دیمیتری بههرحال از حالتی که به او دست داده بود هیچ سردرنمیآورد، هقهق گریه و اشکهایی را که با تلاش تمام مانع فروریختنشان شده بود ناشی از ضعیفشدن ناگهانی اعصابش میدانست. عینک بدون دستهاش را روی چشمهایش گذاشت تا اشکهایش را پنهان کند، دستمالش را از جیبش درآورد و در آن فین کرد. ترس از شرمندهشدن در نظر دیگران درصورتیکه همه میفهمیدند چه رفتاری با ماسلوا کرده، روی خلجان درونیاش پرده میکشید. در آن لحظه این ترس از همهٔ مواقع دیگر شدیدتر بود.» تولستوی این رمان را بر اساس داستانی واقعی نوشته که یکی از دوستانش برای او تعریف کرده است و جالب اینجا است که شخصیت دیمیتری به شخصیت خود تولستوی و آنچه براو گذشته نزدیک است. لئوی جوان هم به دلیل از دست دادن پدر و مادرش در کودکی با عمههایش زندگی میکرد و عاشق خدمتکار خواهرش شده و او را فریب داده بود و این فریب که او را دچار عذاب وجدان کرده بود، در خلق رمان رستاخیز، دوباره دامن او را گرفت. تولستوی در این کتاب از نویسندهای چیرهدست به متفکری انساندوست تبدیل شده و بیپرده به بازنمایی ظلم و ستم و بهرهکشی طبقه مرفه جامعهاش از ضعیفان پرداخته است. حکومت استبدادی تزارها، زندگی رنجآور کشاورزان، محکومان به زندان، تبعیدیها و اعمال شاقهای که آنها مجبور به انجامش بودند، همیشه تولستوی را آزار میداد و او در رمان «رستاخیز» بلاخره علیه همه این بیعدالتی ها قیام کرد. «رستاخیز» اثری است که اگر اهمیتش بیشتر از جنگ و صلح و آنا کارنینا نباشد، دستکمی هم از آنها ندارد، منتها در زمینهای کاملا متفاوت با آن دو
رومن گاری در کتاب خداحافظ گاری کوپر، داستان نسلی را روایت میکند که از دل جنگ و خونریزی بیرون آمدهاند. جوان ۲۱ سالهای به نام لنی برای اینکه از رفتن به ارتش جلوگیری کند از آمریکا میگریزد. او به خانهی دوستش در ارتفاعات آلپ پناه میبرد. آمریکا دورهی حساس جنگ ویتنام را میگذراند. خانهی دوست لنی هم تبدیل به مکانی شده است که هرکسی که میخواهد از جنگ فرار کند، به آنجا پناه میاورد. لنی برای گذراندن زندگی گهگاه به دیگران اسکی آموزش میدهد. اما در کل دوست دارد که با انسانها دمخور نباشد. او زندگی را در ارتفاع بالا مقدس میداند. اما بهرحال مجبور است که مردم را ببیند. لحظههای برخورد او با انسانها و افکاری که در سر دارد، از زیباترین و جذابترین قسمتهای کتاب خداحافظ گاری کوپر است. لنی عکسی از گاری کوپر دارد که آن را تنها یادگاری دوست داشتنیاش از آمریکا و زندگی گذشتهاش میداند.