شخصیت اصلی داستان «وقت معلوم»، مردی روحانی به نام فؤاد فریمان است که مشغول به تحصیل در سطوح عالی حوزه علمیه است. در ابتدای «وقت معلوم»، او در زندانی با دیوارهای سفید و چراغ همیشه روشنِ سفید به هوش می آید. تنها راه ارتباطی با بیرون از اتاق، دریچه پایین در است که برای دادن غذا و گاهی دارو استفاده می شود. فواد حتی نمی داند چرا او را زندانی کرده اند. در ادامه این داستان پر پیچ و خم و به بهانه روایت زندگی این روحانی، ماجراهای مختلفی از تاریخ ایران پیش و پس از انقلاب روایت می شود.
داستان، از پیرزنی به نام بیبی منظر، همراه با شوهر بیمارش، و تنها پسرش قاسم میگوید که همگی در آذربایجان زندگی میکنند. در کنار او، رزمنده میانسالی به نام اِلدار است که تعزیهدار روستا و شبیهخوان امام حسین (ع) است. زمستان سال 1350، غلامحسین، فرزند پیشنماز محل و دانشجویی مذهبی در تهران که در پخش اعلامیههای امام خمینی دست داشته است، دستگیر میشود.
این رمان داستانی درباره انقلاب است و به ماجرای انتقام یک پسر قمی که پدرش را در سال 42 در ماجرای فیضیه از دست داده می پردازد. این پسر تاریخ خوانده و می خواهد در جشن های 2500 ساله شاه را در تخت جمشید ترور کند. او از طریق دایی خود که مسئول حفاظت آنجا است به آنجا راه پیدا می کند و در این مسیر یک سری اتفاقات می افتد. در این اثر تصویری از خانواده ای که در دیکتاتوری محمدرضا پهلوی زندگی می کرده اند و از هم پاشیده را به تصویر در آورده و در واقع این رمان مرثیه ای برای زیستن در حکومت پهلوی است.
سال گرگ رماني خواندني با دو زاويه ديد است که به واکاوي درونيات و روابط اعضاي رده بالاي سازمان مجاهدين خلق ميپردازد. اين اثر به شخصيت هايي چون مجيد شريف واقفي و تقي شهرام بسيار نزديک ميشود و دو مسير متفاوت در مبارزه بر عليه پهلوي را به تصوير ميکشد.
ذغال ماجراي تلاش يک نوجوان شهرستاني براي گرفتن حقاش از عمال رژيم پهلوي در منطقهء زندگياش است. نويسنده کوشيده نقش تاثيرگذار نوجوانان در مبارزه بر عليه زورگويي و طاغوت را نشان دهد.
میرجعفری این «زندگی نوشت» را در پنج فصل نوشته است. کتاب با فصلِ «آبادی» و از روزهای کودکی او و خانهای در معینآبادِ زواره واقع در شهرستان اردستانِ استان اصفهان آغاز میشود. خانهای در حاشیۀ کویری کمآب با طوفانهای بنیانکن و ریگهای روان، و زیستِ نویسندهای که کودکیاش با آخرین رمقهای قنات مصادف شده بود و حال از خود میپرسد: «قنات در کویر با چه چیز در بدن ما شبیه است؟ خون؟ نَفَس؟ روح؟ کدامیک از اینها وقتی دستکاری میشوند، ما ظاهرا زندهایم اما جور دیگری شدهایم؟»