یکولای استپانوویچ ، پرفسوری سرشناس، صاحب نشان ها و مدال های متعدد روسی و خارجی است که از بی خوابی و دوره های ضعف ویرانگر رنج می برد. او در مه تاریکی زندگی می کند. نیکولای سعی می کند دلایل کاهش سریع جسمی و روانی خود را در مواجهه با بیماری نامشخص و (طبق پیش فرض خودش) ، مرگ قریب الوقوع در طی شش ماه آینده تحلیل کند. او با دنیای اطرافش احساس بیگانگی می کند و قادر به برقراری ارتباط عاطفی با لیزا و کتیا (به ترتیب دختر و نامادری) اش نیست ، زیرا کاملا از هم گسیخته و از مشکلات خودش رنج می برد. این کتاب را آنتون چخوف در سال 1889 تحت تأثیر مرگ برادرش، نیکولای نوشته است. آن را به عنوان یکی از ماندگارترین آثار چخوف توصیف کرده اند: "یک مطالعه نافذ در ذهن یک استاد پزشکی مسن و در حال مرگ"