داستان در قرن ششم اتفاق میافتد. تاراس بولیا، قزاق پنجاه سالهای است که همیشه آماده جنگیدن و کشتار در راه اعتقاداتش است، با دو پسرش اوستاپ و آندری به اردوگاه قزاقها میروند. شب و روز اسب میتازند و درست هنگامی به آنجا میرسند آنها درگیر جنگی خونین با لهستانیها میشوند و مرگ را برای تاراس بولبا همراه دارد، هر دو پسرش در این خون سرنوشتهای وحشتناکی در انتظاراشت است. داستان تصویری از طنز تلخ و هولناک است و شجاعت و خونریزی را در تقابلی کنار هم قرار داده است.