آخرین اغواگری زمین مجموعهای است از هفت جستار مارینا تسوِتایوا (1892-1941) دربارهی شعر، هنر و هنرمند؛ پیوند هنر، وجدان و ضمیر انسانی؛ حالوهوای آفرینش هنری؛ و جایگاه هنرمند در جهان. تسوتایوا را از چهار شاعر بزرگ روسیهی قرن بیستم میدانند اما نثر درخشان او هم بینظیر است. همان نثری که جستاری مثل «شاعر و زمانه» را آفریده که شاهرخ مسکوب آن را چنین توصیف میکند: «مدتها بود که جستاری به این زیبایی نخوانده بودم؛ زیبا، عمیق و ساده مثل شعری دلپذیر.»
«بگذارید اشکم را بریزم»؛ بسیاری از ما در سوگ ها و فقدان هایی که در زندگی تجربه کرده ایم، با عجز، این جمله و شبیه به این را خطاب به دیگرانی که از بی تابی ما بی تابند، به زبان آورده ایم یا مستأصل به آن فکر کرده ایم. سوگواری چیست و چرا اینقدر مهم است؟ روانکاوی و روانشناسی سعی کرده به آن پاسخ هایی دهد، ولی آیا این پاسخ ها، به کار انسان سوگوار می آیند؟ در این میان اما هنر و به ویژه ادبیات ثابت کرده که به کار می آید. خواندن و نوشتن در هنگامه ی سوگواری، یکی از عجیب ترین و منحصربه فردترین تجربه های بشری ست. خواندن آنچه نویسندگان از مرگ عزیزانشان نوشته اند، ورود به دنیایی ست که حتی اگر خودمان نیز هنوز مرگ و سوگی عظیم را تجربه نکرده باشیم، تأثیر شگرفی بر ما خواهد گذاشت. کتاب «لنگرگاهی در شن روان: شش مواجهه با سوگ و مرگ» سند زنده ی تأثیر ادبیات در هنگامه ی دهشت مرگ و فقدان است. روایت اینکه چه طور، اذهان بزرگ نویسندگان بزرگ می تواند تجربه ای چنین جانکاه را به اثری ادبی تبدیل کند که خود، یک فرم سوگواری ست؛ گونه ای مناسک که خاصه ی نویسندگان است. نوشته های شش نویسنده از دیروز و امروز، در قالب های جستار، نامه نگاری و خاطره نویسی در کتاب «لنگرگاهی در شن روان: شش مواجهه با سوگ و مرگ» کنار هم قرار گرفته اند. نوشته هایی در سوگ پدر، مادر، همسر، فرزندان و دوستان که از «راینر ماریا ریلکه» ی قرن نوزدهمی تا «چیماماندا انگزی آدیچی» قرن بیست ویکمی را در برمی گیرد که این آخری، از مرگ پدرش در همین دوران کرونا نوشته است؛ لحظه ای اکنون و نزدیک به خوانندگان کتاب در دهه ی سوم آغاز هزاره ی سوم. اگر شما نیز به وقت خواندن نوشته ی خودتان در مرگ عزیزی، بیش از زمان نوشتنش اشک ریخته اید، «لنگرگاهی در شن روان»، بیش از دیگران، بر شما اثر خواهد کرد.