"آقای موقوفه –یعنی وقف کننده-خودش مرا محاکمه کرد،ببخشید امتحان کرد.تابستان بود و من یک عینک آفتابی تیره رنگ به چشمم بود.گفت: «من به آدم هایی که عینک تیره به چشم بزنند کار نمی دهم.» زودی عینکم را برداشتم و گذاشتم ته جیبم. گفت: «من به آدم هایی که پدر مادر دار و از خانواده های محترم نباشند کار نمی دهم.» زودی عینکم را برداشتم و گذاشتم ته جیبم.ببخشید ،فورا جواب دادم:«من خیلی پدر مادر دار هستم.دو تا مادر دارم،دو تا پدر» گفت:«پدر و مادر زیادی به چه دردی می خورد؟ سواد چقدر داری؟»گفتم:«دانشجوی هستم. رشته حقوق»گفت :«مگر می شود هم دانشجو بود و هم کار کرد؟» گفتم «بله قربان.خیلی از دانشجوها برای آن که دانشجو بمانند مجبورند کار کنند» گفت : «زیاد وراجی می کنی. اما اگر آدم حرف شنو و مودبی باشی و کاملا راز نگهدار باشی،من زندگیت را رو به راه می کنم.» گفتم: « ممنون قربان!کسانی که رشته قضاوت را انتخاب می کنند اصولا راز نگه دارند.»