به نظر میرسد داستایفسکی در یادداشتهای رمان ابله سماجت عجیبی در نزدیک شدن به همان ایدهای به خرج میدهد که همواره در ذهنش وجود داشت: خوبی و نجابت از دل بدی و شرارت زاده میشود. این جانمایه ادبیات کلام او در مقام نویسندهای است که به سرشت نیک انسانها ایمان دارد اما میداند که در هرگامی، شکها و تردیدها کمین کردهاند تا گمراهش کنند. داستایفسکی در شش طرح از هشت طرحی که برای یافتن ساختار رمان ابله قلمی میکند، شخصیت شروری با به تصویر میکشد که از انجام هیچ گناهی ابایی ندارد. اما از دل این همه شرارت ناگهان یک پرنس زاده میشود که مظهر پاکی و معصومیت است. جهان و مردمانش را زیبا میبیند اما ممکن است مانند هر انسان دیگری خطاهایی نیز داشته باشد. او مانند نیلوفری از دل لجن بویناک زندگی سر بر میکشد، با چنین جهانی بیگانه است اما دوستش دارد، برای همین مردم بیخبر از همهجا او را ابله میدانند.
تاب «ابله» رمانی نوشته ی «الیف باتومان» است که اولین بار در سال 2017 چاپ شد. «سلین»، دختر مهاجرینی ترک، نخستین سال حضور خود در «هاروارد» را آغاز می کند. او با همکلاسی کاریزماتیک و صرب خود به نام «اسوتلانا» دوست می شود و تقریبا به شکی اتفاقی، مکاتبه ای را با دانشجویی مسن تر و مجار به نام «ایوان» شروع می کند. با هر ایمیلی که میان «سلین» و «ایوان» رد و بدل می شود، انگار معناهای جدید و اسرارآمیزی میان نوشته های آن ها پدید می آید. در پایان سال تحصیلی، «ایوان» به بوداپست می رود و «سلین» نیز راهی مناطق روستایی مجارستان می شود تا در یک برنامه ی تحصیلی متعلق به یکی از دوستان «ایوان»، به تدریس زبان انگلیسی بپردازد. او در طول راه، دو هفته را در پاریس در کنار «اسوتلانا» می گذراند. تابستان «سلین» در اروپا، با تمام شنیده هایش در مورد تجارب معمول دانشجویان آمریکایی، و حتی همه ی افراد دیگر، متفاوت است.