یعقوب کذاب روایت رنج و امید و ناامیدی ساکنان یک گتو است. یعقوب، شخصیت اصلی رمان، از ساکنان یهودی گتو است که اتفاقی خبر امیدبخشی را از جبههی جنگ به دست میآورد. او برای آنکه ساکنان دیگر گتو حرفش را باور کنند به دروغ متوسل میشود و ادعا میکند که رادیویی در خانه پنهان کرده است. یعقوب دلخوش به اینکه با این خبر در چهرهی ساکنان گتو امید رخ نموده است، هر بار اخبار دیگری را بازگو میکند؛ اخباری دروغین که در حین کار اجباری دهانبهدهان میگردد. این رمان گرچه شرح زندگی تلخ مردمانی بختبرگشته است، رگهای از طنز در آن هست که خواننده را تا پایان با خود همراه میکند. بر اساس این رمان دو فیلم سینمایی ساخته شده است. همچنین این رمان جایزههای «هاینریش مان» و «چارلز وایلون» را برای نویسندهاش به ارمغان آورده است.
بار دیگر شهری که دوست میداشتم اثر ماندگار دیگری از نادر ابراهیمی است که در سال ۱۳۱۵ در تهران متولد شد و در ۷۲ سالگی بر اثر بیماری درگذشت. از این داستاننویس معاصر ایرانی بیش از نود کتاب به یادگار مانده است که از معروفترین آنها میتوان به یک عاشقانهٔ آرام، خانهای برای شب، چهل نامهٔ کوتاه به همسرم اشاره کرد.
کتاب «سبلیات» به سرنوشت «عم قاسم» و دیدن جنگ از دیدگاه او اختصاص دارد. او که به همراه همسر، فرزندان و نوه هایش در سبیلیات زندگی می کند، به دستور ارتش عراق مجبور به ترک وطن و فرار به مناطق امن اطراف نجف شد.
ملکوت رمانی کوتاه و کم حجم، با جملاتی سرشار ، یکی از کم نظیرترین نمونه های ادبی دوره طلایی ادبیات ایران است. کتاب ملکوت تنها داستان بلند به جا مانده از بهرام صادقی است که در نگارش داستان های کوتاه ید طولایی داشت. به پاس قدردانی از قلم زرین او و بزرگداشت مقامش در نگارش داستان کوتاه، جایزه ادبی به نام این نویسنده فقید درنظر گرفته شده است. ملکوت در همان صفحه نخست میخکوبتان می کند: «در ساعت یازده شب چهارشنبه ی آن هفته، جن در آقای مودت حلول کرد.» این مواجهه ممکن است سبب شود خواننده با خود فکر کند با یک داستان ماورالطبیعی روبه رو است اما این نشان از تلفیق وجوه رئال و سورئال داستان دارد. شرح داستان ساده است و ورود آقای مودت و داستان جن و همراهی دوستانش برای خلاصی او از شر جن، تنها روندی است که موجب می شود کاراکتر اصلی یعنی دکتر حاتم وارد صحنه شود. دکتری که تا پیش از مواجهه نزدیک، فردی متعهد و کاربلد به خواننده شناسانده می شود. اندکی بعد وجوه سورئال داستان رخ می نمایاند: آنجا که همراهان آقای مودت از دکتر در مورد مردی می شنوند که به او مراجعه کرده تا دستش را، تنها دست باقی مانده را نیز قطع کند! مرد تا پیش از این دست دیگر، پاها، گوشها و بینی خود را قطع کرده است اما از چه روی؟ در این میان، بین دوستان مودت و دکتر بحثی فلسفی در میگیرد و دکتر باز هم اصرار بر حفظ چهره دروغین خود دارد. او مدعی است آمپول هایی به مردم عرضه می کند که جوانی و باروری را به آنها بازمی گرداند و این در حالی است که خود دکتر صورتی جوان اما به واقع پیر دارد و عقیم است.
رمان بیچارگان اولین رمان داستایفسکی است که آن را در ۲۰ سالگی نوشت. داستایفسکی با این اثر توانست وارد محافل ادبی روشنفکران مطرح زمان خود شود و راه را برای رسیدن به موفقیت هموار کند. داستایفسکی شهرت زیادی کسب کرد و داستان اینکه منتقدان چگونه این رمان را کشف کردند یکی از ماجراهای مشهور در تاریخ ادب روسیه است.
داستان در دوران حکومت «استالین» بر روسیه رخ میدهد که شرایط اجتماعی و سیاسی روسیه خوب نیست. الکسی به دلایل مبهم و نامعلومی متهم شده و خانوادهاش گرفتار تصفیههای استالینی میشوند. پلیس پدر و مادرش را دستگیر میکند و خودش هم تحت تعقیب قرار میگیرد. او به خانه ی خالهاش در اوکراین میگریزد و به عنوان سرباز در جنگ روسیه و آلمان شرکت می کند و راننده ی ژنرال «گابریلف» می شود. الکسی در یک حادثه جان ژنرال را نجات می دهد و بعد از جنگ نیز در وزارت جنگ با او کار میکند. اگرچه ژنرال زندگی دوبارهاش را مدیون الکسی است، اما حالا شرایط تغییر کرده است. کمی بعد الکسی خودش را برای کنسرت موسیقی آماده میکند، او همراه با راوی به سالن کنسرت میروند تا اینکه...
برای یک نظام تمامیت خواه کار دشواری نیست که مردم را در جهل نگه دارد. به محض آن که به خاطر «درک ضرورت ها»، انضباط حزبی، همرنگی با نظام و شکوه و افتخار سرزمین مادری از آزادی ات چشم پوشیدی، از حق خود برای فهمیدن حقیقت صرف نظر کرده ای. اندک اندک، قطره قطره، شیره ی زندگی ات کشیده می شود، درست مثل این که رگ دستت را زده باشی، به همان قطعیت. بخت بیدادگر از مشهور ترین کتاب ها در باب زندگی زیر سایه ی کمونیسم است. داستان زنی که از چاه سیاه نازیسم جان به در می برد تا به مغاکی بس عمیق تر و ظلمانی تر فروغلتد، یعنی اتحاد جماهیر شوروی، آرمانشهری که ویرانشهر شد. نویسنده می کوشد با کلمه، تنها ابزار بی قدرتان، این چرخه ی غم انگیز امید و نومیدی را به تصویر بکشد، چشم انتظار روزی که آفتاب آزادی را غروبی نباشد.
فرمانده مسعود به روایت نزدیکان، دوستان و همرزمانش نویسنده: ژیلا بنییعقوب انتشارات: پارسه در کتاب فرمانده مسعود اثر ژیلا بنییعقوب،خاطراتی از فرمانده احمدشاه مسعود را به روایت به روایت ۳۳ نفر از نزدیکان، دوستان و همرزمانش میخوانید. احمد شاه مسعود که به القاب فرمانده مسعود، آمر صاحب و شیر دره ی پنج شیر معروف است یکی از چهره های مهم نظامی و جهادی کشور افغانستان و از شخصیت های بحث برانگیز سیاسی محسوب می شود. وی که سابقه ی خدمت در مقام فرمانده ی نظامی و وزیر دفاع افغانستان را در کارنامه دارد یکی از چهره های اصلی مقاومت چریکی در برابر حملات ارتش سرخ شوروی به دره ی استراتژیک پنجشیر به حساب می آید. روش های مبارزه ی او به تاسی از دیگر رهبران چریک دنیا همچون چگوارا و مائو طراحی شد و هم اکنون به عنوان یکی از تاثیرگذارترین قواعد جنگ چریکی شناخته می شود. ژیلا بنی یعقوب با سابقه ی طولانی مدت در منصب روزنامه نگاری، طی سفرهای چندین و چند ساله و طولانی موفق شد با مجموع سی و سه نفر از نزدیک ترین آشنایان مسعود دیدار کند تا شرحی از زندگی و افکار شخصی او را سوای عملکرد سیاسی و موقعیت نظامی اش در کتابی به نام فرمانده مسعود به رشته ی تحریر در بیاورد. نگارنده بعد از چندبار سر زدن به پنج شیر بالاخره موفق می شود به باغ خانه ی فرمانده راه یابد و با همسر و فرزندان او دیدار کند. در میان فرزندان او، بیشتر مصاحبه با پسر احمد شاه مسعود صورت می گیرد و در کنار او چند چهره ی دیگر از نزدیکان او که ارتباط مستمر و جدی با وی داشته اند نیز در روند مصاحبه قرار می گیرند. بنی یعقوب اشاره می کند که برای انجام این مصاحبه به سراغ مخالفان و منتقدان فرمانده نرفته است چرا که قصدش تحلیل عملکرد و استراتژی های او نبوده است. نثر کتاب روان و گیراست و شرح ماجراها با زبانی سلیس روایت شده است؛ عکس هایی از هیرومی ناگاکورا، عکاس معروف که عکس های زیادی از فرمانده گرفته نیز در کتاب آمده و نویسنده با او و همچنین با محمدحسین جعفریان که مستندهای زیادی درباره ی مسعود ساخته نیز مصاحبه کرده است. این اثر که در مدت کوتاهی پس از انتشارش، به چاپ دوم خود رسید در پانصد و شصت صفحه توسط انتشارات پارسه در اختیار خوانندگان قرار گرفته است.
رمان مدار صفر درجه نوشته احمد محمود است که دارای سبک رئالیسم اجتماعی می باشد و روایتگر وقایع قبل از انقلاب اسلامی بین سال های 32 تا 57 در شهر اهواز است. در این کتاب با زندگی پر فراز و نشیب جنوبی ها آشنا می شویم. از ویژگی های این رمان نقش پررنگ زنان در روند داستان است و با کمی تعمق متوجه می شویم که افکار ترقی خواهانه زنانی مثل مائده و آفاق در نبرد با مرد سالاری در جامعه سنتی در حال پیروز شدن است. نویسنده به خوبی توانسته شخصیت ها را توصیف کند مواضع فکری شخصیت های داستان و عکس العملشان در مواقع خاص توسط نویسنده موشکافی شده. مدار صفر درجه از نظر دیالوگ در سطح بالایی از داستان نویسی است، دیالوگ محور بودن اثر به آن ریتم تندی می بخشد. شخصیت ها کاملا رئالیستی پرداخت شده اند طوری که انگار نویسنده همانند یک دوربین حوادث را ثبت کرده است. هر شخصیت نماینده گروهی از مردم است به عنوان مثال حاج آقا عطار نماینده طیف بازاریانی است که بر مبنای منافع خود جهت گیری سیاسی پیدا می کنند و یا مش نوذر نموداری است از افرادی که اعتقادات محکم و پا بر جایی دارند ولی ظرفیت و توان مقاومت در عرصه های مبارزه ی اجتماعی را ندارند و ... این کتاب یکی از برترین و حجیم ترین آثار احمد محمود می باشد و رمانی ارزشمند در زمینه ی شناخت احساسات و افکار مردم در دوران نزدیک به انقلاب اسلامی ایران است و وقایع آن زمان است که توسط انتشارات معین به چاپ رسیده است.
کتاب میدل مارچ، رمانی است نوشته ی نویسنده ی انگلیسی، جورج الیوت که برای اولین بار در سال 1871 به انتشار رسید. در مرکز داستان، شخصیتی روشن فکر و آرمان گرا به نام دوروتیا بروک قرار دارد که از بسیاری جهات، همانند و یادآور خود نویسنده است. اما دقیقا همان ویژگی هایی که دوروتیا را از جامعه ی مادی گرا و متخاصم پیرامونش متمایز می سازد، این شخصیت را وارد ازدواجی کابوس وار با مردی می کند که در ابتدا فکر می کرد نیمه ی گمشده ی اوست. در داستانی موازی، دکتری جوان و همان قدر آرمان گرا به نام ترتیوس لیدگیت، عاشق دختری زیبا اما خودبین و سطحی به نام روزاموند وینسی می شود و با ازدواج با او، خود را به ورطه ی نابودی می کشاند. جورج الیوت در این کتاب از مجموعه ای از شخصیت هایی استفاده کرده که هر کدام، نماینده ی قشری از جامعه-از کارگران و مغازه داران گرفته تا طبقه ی متوسط در حال شکوفایی و ثروتمندان-هستند. این شخصیت ها در کنار هم، تصویری فوق العاده باجزئیات و دقیق از زندگی در انگلیس در دهه ی 1830 به مخاطب ارائه می کنند. کتاب میدل مارچ با کنایه ها و بینش های روانشناسانه ی فوق العاده مدرن و امروزی خود، در شکل گیری جریان ادبی واقع گرا در قرن بیستم، نقشی اساسی و تعیین کننده ایفا کرده است.
کتاب حاضر که جلد اول از مجلد دو جلدى است، داستان بلندى درباره زندگى امام خمینى (ره) است، که نویسنده در آن کوشیده ابعاد مختلف شخصیتى ایشان را در قالب داستان بررسى کند. دوران کودکى امام و شکل گیرى شخصیت وى در دامن پرمهرمادر و صاحبه خانم (عمه ایشان)...
رمان طنز «آبنبات نارگیلی» گرچه مانند دیگر آبنباتها قصه مستقل خودش را دارد اما به سیاق قبلیها یعنی آبنبات پستهای، آبنبات هلدار و آبنبات دارچینی، راوی ماجراهای پسری به نام محسن است که در جریان زندگی در موقعیتهای ناخواستهای درگیر میشود. این اتفاقات اغلب طنز بانمکی را برای مخاطب میسازد.
کتاب سه دختر گل فروش، دربردارندۀ مجموعهای از داستانهای کوتاه به قلم مجید قیصری است که به روزگار جنگ و پس از آن که خاطراتش هنوز در ذهن تمام سربازان و نویسندگان جنگ هک شده، پرداخته. یکی از قدرتمندترین نویسندهها در حوزه دفاع مقدس را میتوان مجید قیصری نام برد. او در عین پایبندی به هنجارهای مدرن، با اتکا به تجربه و دریافتهای شخصی خویش، آثار درخشانی در این حوزه آفریده است. قیصری همچنین در گونههای مختلف داستان کوتاه، رمان و داستان بلند خوش درخشیده و آثار گرانبهایی در هر کدام از این ژانرها آفریده است.
ساحل تهران مجموعهی پنج داستان کوتاه از مجید قیصری است. کودک جنگ و شهر عناصر مشترک این مجموعهاند. مجید قیصری، داستاننویس بنام ایرانی، کلکسیونی از چند داستان را که در سالهای متفاوت نوشته است، در این مجموعه گرد هم آورده. جنگ، خاطرهی جنگ و موضوعات اجتماعی از درونمایههای اصلی این مجموعه به حساب میآیند. قیصری در داستان «ساحل تهران» از ماجرای پسربچهای میگوید که همراه با یک راننده به جایی عجیب در جنوبشرقی تهران میرود تا مرغهای دریایی را ببیند. همه میدانیم که تهران ساحل ندارد، اما آیا واقعاً همینطور است؟
کیمیاگر از رمانهای بسیار پرفروش دنیا، اثر پائولو کوئیلو نویسنده معاصر برزیلی است. این کتاب به بیش از ۵۲ زبان ترجمه شده و در بیش از ۱۵۰ کشور دنیا به فروش رفته است. حسین نعیمی کتاب کیمیاگر را به فارسی باز گردانده است.
آرتورو باندینی راهی طولانی آمده، جاهای مختلفی کار کرده، سرخورده شده، عشق ورزیده، قلدری کرده، لاف زده. او از کلورادو راه افتاد و به لسآنجلس رسید؛ به سرزمین رویاهایش. در مسافرخانهای اتاقی گرفته، در بانکرهیل لسآنجلس. دنبال کار میگردد و کاری هم پیدا میکند که ربطی به کتاب و نویسندگی دارد. منتها روح آرتورو آرام و قرار ندارد؛ شهرت میخواهد و دیدهشدن و پذیرفتهشدن. آرتورو درآمد دارد و برای خودش ولخرجی هم میکند. رابطهی عاشقانهای به هم میزند و زنان را یاد میگیرد. او از لسآنجلس میخواهد تکهای از خودش را به او بدهد، به رویش آغوش بگشاید، بگذارد با پاهایش خیابانهای شهر را بگردد و دوستش داشته باشد. آرتورو که مثل خالقش، جان فانته، از خانوادهای با ریشههای ایتالیایی از کلورادو آمده، فقر را چشیده، به خانه و کاشانه پشت کرده، دست از ایمان کشیده، فقط به یک امید: روزی نویسندهای بزرگ خواهم شد. موفقیت و درخشش آرتورو هم قریبالوقوع است و هم نامحتمل: بازهم درست مثل خالقش. فانته پسر وفادار محلهی بانکرهیل بوده: قهرمانش را از ایالتی دیگر به این محله فرستاده و از آرزوها و خیالها و جاهطلبیهای او و مهاجران دیگر گفته. فانته با قطبنمای نبوغ خود، مثل قصهگویی رویابین، پرواز آرتورو را به تصویر کشیده: از خانه تا هالیوود. آرتورو، راحت از درآمد و شهرت، مدتی به هر چه آسان است، رضایت میدهد و راهش را انگار گم میکند؛ اما سرانجام از پس سالهای سخت و سرد زندگی، صدایش را، جایش را در جهان، بازمییابد. جالب اینکه سرنوشتی کمابیش مشابه، با چند دهه وقفه، نصیب جان فانتهی عزیز میشود: او، کور از بیماری دیابت، تنها دو سال پیش از مرگ، ماجرای بانکرهیل و رویاهایش را به همسرش جویس دیکته کرد و سرانجام، پس از مرگ، صدایش در جهان ادبیات پیچید و ماند. امروز اثری از بانکرهیل در لسآنجلس باقی نمانده؛ محله را در دههی 1980 کوبیدند و رویش برج و آسمانخراش ساختند. این محله از سال 1867 اولین آجرش را دو مهاجر فرانسوی و کانادایی چیدند و زمانی مرز میان مرکز شهر لسآنجلس و نیمهی غربی شهر بود. آرتورو باندینی در سالهای درخشان بانکرهیل آنجا خانه گرفت. از آرزوها و امیدها گفت و زندگی خودش و دیگران داستان را ماندگار کرد. امروز هم گرچه خانهها و بارها و مسافرخانههای قرن نوزدهمی بانکرهیل با خاک یکسان شدهاند، هنوز میشود صدای آرتورو را شنید؛ او زنده است و گلهگذاریهایش هنوز، مرتبط. فانته «رویاهای بانکرهیل» را با سادگی فریبندهای روایت میکند. احساسات ما مدتی است درگیر آرتورو و شیفتگیهای روحش شده و حالا، در این چهارمین و آخرین کتاب از چهارگانهی باندینی، با هر قدمی که برمیدارد و با هر کلامی که میگوید، خود را آنجا حیّ و حاضر میبینیم. آرتورو بزرگ شده، سنش دستکم بالاتر رفته؛ اما پرشهای ذهنی، گفتوگوهای درونی و ایدهآلگراییاش همچنان هست. جان فانته نویسندهای بزرگ بود، گرچه در زمان حیات چندان شناخته و پذیرفته نشد و بزرگ هم خواهد ماند. بسیاری از نامهای درخشان ادبیات، ازجمله چارلز بوکفسکی بینظیر، فانته را از صاحبان سبک رمان لسآنجلسی دانستهاند. در سال 2009، شورای شهر لسآنجلس میدانی در تقاطع خیابان پنجم و گرند اونیو به نام جان فانته نامگذاری کرد. نقطهای هیجانانگیز بر نقشهی شهر و مختصات تاریخ ادبیات: نزدیک کتابخانهای که بوکفسکی از غبار بپرس را خواند و فانته را بازکشف کرد؛ نزدیک محلهی نابودشدهی بانکرهیل که زمانی پناهگاه جان و آرتورو بود.
کتاب جنوب بدون شمال نوشته چارلز بوکوفسکی است. نویسنده خصلت هنجار شکنی و نوشتن به سبک رئالیسم کثیف را به او نسبت دادهاند، در مجموعه داستان جنوب بدون شمال – داستانهای زندگی مدفون نیز مانند سایر آثارش به زندگی طبقهی فقیر افراد حاشیهای جامعه، بیکاری، میخوارگی و روابط اجتماعی آدمها در آمریکا میپردازد. این مجموعه داستان را شهرزاد لولاچی ترجمه کرده و نشر افق آن را منتشر کرده است بوکوفسکی (۱۹۲۰- ۱۹۹۴) بیش از چهل و پنج عنوان کتاب شعر، رمان و مجموعه داستان به چاپ رساند. او از معروفترین نویسندگان و شاعران معاصر آمریکاست.
«حواسپرتی مرگبار» دو جستار از جین واینگارتن، نویسنده آمریکایی برنده دو جایزه پولیتزر ۲۰۰۸ و ۲۰۱۰ است. جستار اول، «مرواریدهایی قبل از صبحانه» ماجرای یکی از بهترین ویولوننوازهای دنیا، جاشوا بل است که یک روز صبح کنار راهروی یک ایستگاه مترو میایستد و چندتا از مهمترین قطعات تاریخی موسیقی را با استادی تمام مینوازد، در حالی که تیمی از روزنامه واشنگتنپست شرایط را زیر نظر دارند و مخفیانه تصویر میگیرند. «حواسپرتی مرگبار» هم از ماجرای پسربچه ۲۱ ماههای شروع میشود که در اثر حواسپرتی پدرش در صندلی عقب ماشین جا میماند و در اثر گرمازدگی جان خود را از دست میدهد.
افسانهها افسونگرند. آدمی با هر پایه و مایهی علمی و در هر سن و سال، به شنیدن افسانه و خواندن داستانهای جن و پری گرایش دارد. حتی آنان که به اقتضای سن و موقعیت اجتماعی و احراز رتبهای از فرزانگی، در جمع و به ظاهر، افسانه ها را کودکانه و غیر جدی میشمارند و اصطلاحاً با دست پس می زنند، در خلوت یا نشستهای دوستانه، آن را با پا پیش میکشند و افسانه را نَقل و نُقل محفل خود میکنند. افسانه بر خلاف داستان و رمان ، قائل به منطق روایی نیست. هر اتفاق و حادثه ای ولو غیر معقول و باورناپذیر، در افسانه امکان-پذیر و حتی لازم و خواستنی است. تنها توقع مخاطب افسانه - علاوه بر جاذبههای معمول هر روایت داستانی – پایان شیرین یا به تعبیر فرنگیها «Happy End» است. شنونده و خوانندهی افسانه، حتی از کشته شدن قهرمان قصه نگرانی ندارد چون به تجربه میداند که تا پیش از پایان افسانه، یک اکسیر جادویی یا یک ورد شفا بخش باعث زنده شدن دوبارهی قهرمان می شود. افسانهها و داستانهای قدیمی برای بسیاری از ما حسی نوستالژیک به همراه دارد؛ حسیکه میگوید باید منتظر شنیدن داستان یا افسانهای باشیم که گاهی ما را سالها و قرنها به گذشته میبرد و حسی مشترک میان ما و گذشتگانمان تداعی میکند و گاه شرح حالی از انسانی نامعلوم پیش رویمان میگذارد که در فضا و زمانی نامشخص، روایتگر حکمتی برای ماست. این افسانهها به هر شکل و شیوهی روایی، در دو عامل مشترک هستند...
نوشتن درباره شخصیتهای بزرگ همیشه دو دیدگاه اصلی را در مقابل یکدیگر قرار میدهد. اولین دیدگاه این است که دربارهی این افراد آنقدر نوشته شده است، که نوشتن اثر تازه کاری ساده و گاهی بیهوده تلقی شود. دیدگاه دوم اینکه نوشتن درباره شخصیت این افراد بسیار سخت است، چون پیچیدگیهای شخصیتی و عمق و عظمت انسانیت این انسانها به حدی بالاست که نوشتن را سخت و پرتکلف میکند. سید مهدی شجاعی، نویسندهی کتاب مرد رویاها، میگوید:« شهید مصطفی چمران، از افرادی است که به دلیل موقعیت اجتماعیاش احتمالا هرآنچه میبایست دربارهاش بیان میشده، تا پیش از این گفته شده است. چمران به طور عمده در ایران به دلیل نوع حضورش در سالهای دفاع مقدس در جبهههای غرب و نیز اطلاعاتی مختصر از حضورش در لبنان شناخته شده است. مرد رویاها که این روزها پیش از تصویری شدن، خوانده شده است، داستانی است از زندگی مصطفی چمران است.»