رگبار باران پاییزی به در و دیوار میخورد. غرّش رعد صدای مهیبی داشت و وقتی با سپیدی برق میآمیخت، مهیبتر میشد. ابرها آنقدر پایین بودند که مرتضی فکر کرد اگر به پشت بام برود، میتواند دستش را در آنها فرو کند. پسرک بیاعتنا به اینکه سرتاپا خیس شده، در کوچه میدوید. به درِ خانه که رسید، با هر دو مشت به لنگههای چوبی در کوبید.