ادر دهه ی گذشته، بیش از ۱۰۰ شرکت را مشاهده کرده ام که برای تبدیل شدن به رقیبی بهتر در عرصه ی کسب وکار دست به نوسازی و تغییر زده اند. شرکت هایی از جمله کسب وکارهای بزرگ ( فورد ( ۳) ) و کوچک ( لند مارک کامیونیکیشنز ( ۴) ) ، شرکت های امریکایی ( جنرال موت ورز ( ۵) ) و غیر امریکایی ( بریتیش اِیروِیز ( ۶) ) ، شرکت های شکست خورده ( ایسترن ایرلاینز ( ۷) ) و شرکت های موفق و ثروتمند ( بریستول-مایِر اسکوئیب ( ۸) ) . تلاش های آنان معمولاً عناوین مختلفی داشتند: مدیریت کیفیت جامع، مهندسی مجدد، بهسازی اندازه، بازسازی ساختاری، تغییر فرهنگی و تغییر جهت سازمانی. اما کم و بیش در همه ی موارد، هدف اصلی یکسان بود: ایجاد تغییراتی بنیادین در نحوه ی اداره و کارکرد سازمان به گونه ای که بتواند با محیط جدید و چالش برانگیز پیرامونش همگام شود. معدودی از این تلاش ها به موفقیت دست یافته اند، معدودی نیز یک شکست کامل بوده اند؛ اما بیشتر آنها جایی بین شکست و موفقیت و اغلب نزدیک تر به شکست قرار می گیرند. درس هایی که از این ماجرا می توان آموخت، جالب توجه است و به شرکت های بسیار زیادی که در محیط کسب و کار رقابتی دهه ی پیشِ رو حضور خواهند داشت، مربوط خواهد بود.