در آشپزخانه صداهای مأنوس همیشگی به گوشم میرسد، تیکتاک ساعت، صدای شعلههایی که روی لبه هیزمها بالا میروند و قرچ قروچ مبلها. اما آنچه بیش از هر صدای دیگر به گوشم میرسد، صدای قلم روی کاغذ است. مدتها بود که دلم میخواست بنشینم و چیزهایی روی کاغذ بیاورم. وقتی دختربچهای بیش نبودم اغلب این کار را میکردم ولی همه به من میخندیدند چون آنها معنی آنچه را مینوشتم درک نمیکردند. اما اکنون دیگر برایم اهمیتی ندارد چون وقتی چشمهای بیگانه به این نوشته بیفتد، من دیگر اینجا نخواهم بود. خودم میدانم دقیقا چه کار باید بکنم.