جستجو
منو بستن

فاطو و پری دریایی

تولید کننده: شهرستان ادب
این سیر ۴۶ساله، سی گزیده از ‌نوشته‌های داستانی امین فقیری، نویسندۀ باتجربه و سرشناس شیرازی است که هر داستان آن، دریچه‌ای است به گوشه‌ای از وجود خود نویسنده. داستان‌های کتاب، جغرافیای خاص خود را دارند و جداکردن آن‌ها از بستر جغرافیایی‌شان، به جز آن‌هایی که فارغ از جغرافیا نوشته شده‌اند، آن‌ها را گنگ و مبهم می‌کند. مدرسه، دریا، روستا و بسترهای جغرافیایی دیگر داستان‌ها، همه شخصیت دارند و به داستان‌ هویت می‌دهند. وضع اقتصادی، فرهنگی و رابطه مردم در داستان‌های کتاب بخشی از هویت شخصیت‌ها را می‌سازند. فقر اقتصادی و روابط انسانی، زندگی آدم‌های قصه‌ها را شکل می‌دهند و در روایت داستانی بخشی از جامعۀ ایرانی، جایگاه ویژه‌ای دارند.
قابلیت دسترسی: موجود
200,000 تومان
با تخفیف: 160,000 تومان
i h
ارسال به
*
*
Shipping Method
نام
تخمین زمان ارسال
مبلغ
گزینه حمل و نقلی تعیین نشده است
زمان تحویل: 1-2 روز

از همان بعدازظهر آسمان کیپ‌تاکیپ ابر شده بود؛ سفید یک‌دست. معلوم بود که این ابر برف دارد. صدای کوبۀ درِ مدرسه که آمد تعجب کردم. پالتوام را که یادگار دوران سپاهی‌دانشم بود روی کولم انداختم. سوسۀ برف می‌آمد. در را که باز کردم جلوم ایستاده بود. چهارشانه با موهای فر، البته نه این‌که فر کرده باشد، موهایش به‌طور طبیعی مجعد بود. اگر چند روز هم شانه نمی‌خورد حالتش را ازدست نمی‌داد.

ـ مهمون نمی‌خوای آق‌معلم؟ اسمم محمده. رفقا بهم می‌گن محمدفری. تازه اتوبوسم رو انداخته‌م تو این خط. گفتم بچۀ شهری، مزاحمت شدم.

به همین راحتی قدم در اتاق سه در سه‌ونیمی من گذاشت که هم دفتر مدرسه بود و هم محل زندگی‌ام. دو پتویی را که زیر بغل زده بود گذاشت کنار دیوار و به آن‌ها تکیه داد. آهی از سر خستگی و رضایت کشید. نگاهش با آتش بی‌قرار بخاری بازی می‌کرد. هرازگاهی حباب‌های درون هیزم‌ها می‌ترکیدند و جرقه‌هایی به هوا می‌پرید.

ـ جای دنجی داری آق‌معلم!

ـ برای زمستون خوبه، کوچیکه، زود گرم می‌شه.

سکوت شد. گفتم: «شام که نخوردی آق‌محمد!»

رویم نشد فری‌اش را بگویم. حتماً برای موهای مجعدش بوده. آن روزها رسم بود که بعضی از جاهل‌ها موهایشان را فر ریز می‌کردند. اما فری موهای او طبیعی و خدادادی بود. شاید هم چون در زورخانه خیلی تند می‌چرخیده؛ با دست‌های کشیده و مشت‌کرده از دو طرف، یک پا کمی جلوتر از پای دیگر، تند می‌چرخیده و می‌چرخیده، طوری‌که همه خسته می‌شده و صلوات می‌فرستاده‌اند.

ـ چه‌طوریه که ما دو دور می‌چرخیم سرمون به دوار می‌افته.

ـ تمرین و عادت. از همه مهم‌تر این‌که شکمت نباید پر باشه، که اگر پر باشه استفراغه و مایۀ آبروریزی و اگر هم خالی باشه زردآبت بالا می‌آد.

شاگرد نداشت، اول‌ها فکر می‌کردم شاگردش در اتوبوس می‌خوابد.

ـ لااقل بیاد تو انباری بخوابه، گرم‌تره.

خنده‌ای کرد و گفت: «خدا یکی، محمدفری هم یکی، حوصلۀ هیچ‌کس رو ندارم.»

قصابی که نبود. مرغ قحط شده بود. گه‌گاه شوید و لوبیایی، باقلایی، عدسی به برنج می‌زدم و با ترشی یا رب‌انار و سه‌چهار تخم‌مرغ نیمرو می‌خوردیم. اوضاع را که فهمید بعضی وقت‌ها شامی نخود می‌آورد، می‌گفت دست‌پخت مادرش است. بعضی وقت‌ها هم مرغ پروبیت‌کرده. هم‌خانه‌ام شده بود. بدون هیچ قرارومداری. درست بود که وجود او یخ تنهایی‌ام را شکسته بود، اما یک‌جوری دست‌وپاگیر بود.

مشخصات محصولات
پدید آورندهامین فقیری
تعداد صفحات456
سال انتشار1398
شمارگان1000
نوبت چاپدوم
قطع کتابرقعی
شابک9726826082129
نوع جلدشومیز
0.0 0
نقد و بررسی خود را بنویسید بستن
*
*
  • بد
  • عالی
*
*
*