افسانهها افسونگرند. آدمی با هر پایه و مایهی علمی و در هر سن و سال، به شنیدن افسانه و خواندن داستانهای جن و پری گرایش دارد. حتی آنان که به اقتضای سن و موقعیت اجتماعی و احراز رتبهای از فرزانگی، در جمع و به ظاهر، افسانه ها را کودکانه و غیر جدی میشمارند و اصطلاحاً با دست پس می زنند، در خلوت یا نشستهای دوستانه، آن را با پا پیش میکشند و افسانه را نَقل و نُقل محفل خود میکنند. افسانه بر خلاف داستان و رمان ، قائل به منطق روایی نیست. هر اتفاق و حادثه ای ولو غیر معقول و باورناپذیر، در افسانه امکان-پذیر و حتی لازم و خواستنی است. تنها توقع مخاطب افسانه - علاوه بر جاذبههای معمول هر روایت داستانی – پایان شیرین یا به تعبیر فرنگیها «Happy End» است. شنونده و خوانندهی افسانه، حتی از کشته شدن قهرمان قصه نگرانی ندارد چون به تجربه میداند که تا پیش از پایان افسانه، یک اکسیر جادویی یا یک ورد شفا بخش باعث زنده شدن دوبارهی قهرمان می شود. افسانهها و داستانهای قدیمی برای بسیاری از ما حسی نوستالژیک به همراه دارد؛ حسیکه میگوید باید منتظر شنیدن داستان یا افسانهای باشیم که گاهی ما را سالها و قرنها به گذشته میبرد و حسی مشترک میان ما و گذشتگانمان تداعی میکند و گاه شرح حالی از انسانی نامعلوم پیش رویمان میگذارد که در فضا و زمانی نامشخص، روایتگر حکمتی برای ماست. این افسانهها به هر شکل و شیوهی روایی، در دو عامل مشترک هستند...