سومین دروغ، سرگذشت اندوهبار دو برادر است که در فکر یکی میگذرد: «من را کلوس مینامند، ولی آیا نامم همین است؟ من از کودکی یاد گرفتهام که دروغ بگویم. در دوران بازآموزی به من دروغ میگفتند و من هم دروغ میگفتم. پس از گذر از مرز کشورم هم دروغ گفتم و در کتابهایم نیز دروغ گفتم. میخواهم برادری را بیابم که شاید وجود نداشته باشد. آیا برای آخرینبار دروغ خواهم گفت؟» – و برادر دیگر: «نام من کلوس است. ولی هیچکس من را به این نام نمیشناسد. از پنجاه سال پیش که برادر دوقلویم ناپدید شده، زندگیام دیگر خیلی معنی ندارد. دیرزمانی چشم به راه بازگشتش ماندهام. اما اگر امروز برگردد ناگزیر خواهم بود به او دروغ بگویم.»