همین یک مشک آب، تمام حیثیت دشمن را لگدمال کرده است.
دشمن گمان میکند که جبهۀ حسین اکنون بسان محتضری است که با نوشیدن آب، حیات تازه میگیرد، از جا برمیخیزد و دمار از روزگارشان درمیآورد.
به همین دلیل، همۀ لشگر خود را حلقه حلقه دور شریعه متمرکز کرده است.
امّا ظاهر نخلستان، آرام و پیش روی عباس، خالی است.
ساعاتی پیش از این، وقتی عمدۀ اصحاب حسین، به میدان رفته و به شهادت رسیدهاند، عباس به محضر حسین رسیده است، سر فرو افکنده است و اجازۀ میدان گرفته است:
«دلم گرفته است آقا! سینهام تنگ شده است. قلبم دارد از شدت درد میترکد. همینطور ایستادهام و شهادت یارانمان را یک به یک تماشا میکنم. رخصت فرمایید لااقل به قدر گرفتن انتقام عزیزانمان از دشمن، بجنگم.»
از این تمنّای شهامتبنیان و تضرّع شجاعتنهان، اشک در چشمان حسین، حلقه زده است و بغض بر گلوی حسین، چنگ انداخته است.
حسین میداند که دشوارترین کار برای عباس، نجنگیدن است. بزرگترین شجاعت و مقاومت عباس، شهادت یاران را دیدن، دندان بر جگر فشردن و از جا نجنبیدن است.
حسین میداند که بزرگترین شهامت عباس، دست بر قبضۀ شمشیر فشردن و شمشیر را در غلاف نگه داشتن است.
حسین به روشنی میفهمد که برترین ظرفیت عباس، سکوت و تبعیت در اوج قدرت و توانمندی است، صبر و شکیبایی در نهایت اقتدار و کظم و خویشتنداری در عین صولت و شجاعت.
عباس اینک کوه آتشفشان خاموشی است که اگر اراده کند گدازههای خشمش تمام جبهۀ دشمن را میسوزاند و خاکستر میکند. و آنچه این آتشفشان را مهار کرده است، فقط ادب و اطاعت عباس است.