جستجو
منو بستن

ساحره ی سرگردان

تولید کننده: ماهی
«ساحره سرگردان» ده داستان کوتاه از ری برادبری است. ریموند داگلاس برادبری به سال ۱۹۲۰ در شهرک ووکه‌گان از ایالت ایلینویز امریکا به دنیا آمد. از کودکی آغاز به خواندن کرد و در این راه کتابخانهٔ پروپیمان عمه‌اش ذخیره‌ای غنی در اختیار او گذاشته بود. تحصیلات رسمی را به سال ۱۹۳۸ به پایان برد و دیگر ترک تحصیل گفت و تا سال ۱۹۴۲ در گوشه و کنار شهر لوس‌آنجلس به روزنامه‌فروشی پرداخت. در این مدت کتابخانه‌های شهر ــ به گفتهٔ خودش ــ دانشکده‌های او را تشکیل می‌دادند. ضمن روزنامه‌فروشی، با الهام از قصه‌ها و فیلم‌های موردعلاقه‌اش، مدام می‌نوشت تا در بیست سالگی اولین قصه‌هایش را در مایه‌های راز و خیال به چند نشریهٔ عامه‌پسند فروخت. سه سال بعد، اولین قصهٔ به‌اصطلاح جدی خود را با عنوان «دریاچه» به نشریهٔ معتبری عرضه کرد که چاپ شد و از آن زمان تا مرگش در سال ۲۰۱۲ یکسره نوشت. مجموعهٔ قصه‌ها و رمان‌ها و مقالاتش برای او مقام «بزرگ‌سالار فانتزی‌نویس‌های امریکا» و جایزه‌هایی متعدد، ازجمله جایزهٔ بنیاد ملی کتاب، را حاصل کرده است. برادبری ضمنآ در نوشتن سناریوی فیلم معروف موبی‌دیک و چندین فیلم کوتاه تلویزیونی براساس آثار خودش نیز دست داشته است. روزنگار مریخی، چهارصد و پنجاه و یک درجهٔ فارنهایت، شراب قاصدک، سیب‌های طلایی خورشید، داروی افسردگی، مرد منقوش، سرزمین اکتبر، و مدت‌ها بعد از نیمه‌شب چندتایی از آثار پرشمار او هستند.
قابلیت دسترسی: ناموجود
16,000 تومان
ارسال به
*
*
Shipping Method
نام
تخمین زمان ارسال
مبلغ
گزینه حمل و نقلی تعیین نشده است

صورت‌غذا در قابی نقره‌ای به سبک قرن نوزدهم بیرون رستوران لوفوندو به دیوار نصب بود و نگاه آندره هال داشت روی لیست غذاها بالا و پایین می‌رفت که دستی آرنجش را به‌آرامی لمس کرد.

مردی کنار گوش او گفت: «ببخشید، آقا. به نظر می‌آید گرسنه‌اید.»

آندره برآشفته برگشت و گفت: «از کجا چنین فکری...؟»

مرد میانسال حرف او را قطع کرد: «از حالتی که برای خواندن صورت‌غذا به جلو خم شده بودید. من مسیو سُل هستم، صاحب این رستوران، و علائم گرسنگی را می‌شناسم.»

آندره گفت: «عجب، برای همین از رستوران بیرون آمده‌اید؟»

«بله!» مردِ پابه‌سن‌گذاشته لباس مرد جوان را از نظر گذراند، سرآستین‌های ساییده و یقه‌اش را که پیدا بود بارها و بارها تمیز شده، و گفت: «حالا گرسنه هستید یا نه؟»

«به جای پول غذایم باید آواز بخوانم؟»

مرد گفت: «نه، نه! توی ویترین را نگاه کنید.»

آندره به داخل ویترین نظر انداخت و دلش فروریخت.

آن‌سوی ویترین، زن جوان بسیار زیبایی نشسته بود و داشت با ظرافت تمام قاشق سوپ را به‌سوی لب ودهانی بسیار دلربا می‌برد. طوری به جلو خم شده بود که انگار مشغول دعاخواندن است. کم‌ترین توجهی به نگاه آن دو مرد نداشت که نیمرخ او را ورانداز می‌کردند؛ گونه‌های نرم، چشمان کبودرنگ و گوش‌هایی به ظرافتِ صدف.

آندره چنان غرق اشتیاق شد که نفسش پس رفت، انگار که آن زن به دست خود غذا در دهان او می‌گذارد.

صاحب رستوران کنار گوش او گفت: «تنها کاری که باید بکنی این است که پشت ویترین در کنار آن موجود زیبا بنشینی و یک ساعتی بنوشی و بخوری، و شب بعد هم بیایی تا باز در کنار این خوش‌لقا شام بخوری.»

آندره پرسید: «چرا؟»

مرد میانسال سر آندره را گرفت و چرخاند، جوری که بتواند تصویر خودش را در شیشهٔ ویترین ببیند. پرسید: «نگاه کن. چه می‌بینی؟»

«یک محصل جوان گرسنه. خودم را! که زیاد هم بدقیافه نیست.»

«خب! پس با من بیا!»

مشخصات محصولات
پدید آورندهری برادبری
تعداد صفحات150
سال انتشار1400
شمارگان1000
نوبت چاپچهارم
قطع کتابجیبی
شابک9789642091485
نوع جلدشومیز
مترجمپرویز دوایی
0.0 0
نقد و بررسی خود را بنویسید بستن
*
*
  • بد
  • عالی
*
*
*