پدرم خبرِ آمدنِ «شازده» را سرِ آب شنیده بود.
میگفت مثل هر روز با عدهای از مردهای آبادی زیر درخت بید جلوی قنات مشغول حرفزدن بودهاند که یکی از نوکرهای خان عقدا نفسزنان و خیسِ عرق رسیده و بریدهبریده به کدخدا که میان جمع چپق میکشیده گفته: «شازده... شازده داره میرسه! جنابِ خان امر فرمودهن فیالفور همراه ریشسفیدها و آدمهایی که سرشون به تنشون میارزه بیایین برای خوشامدگویی شازده. فقط جَلد باشین که شازده قبلاز ظهر کاروانسرای نُهگنبد رو رد کرده و عنقریبه با خَدَموحَشَم سر برسن!»
نمیدانم کسی به پدرم گفته بود یا تصمیم خودش بود که برای بردن پلنگ نفسزنان خودش را رسانده بود به خانه. من و حسینعلی دم کریاس نشسته بودیم که پدرم رسید. الاغ را جَلدی از توی طویله بیرون آوردیم و پالانش را گذاشتیم. پدرم پلنگ را که هنوز توی جوال بود روی الاغ گذاشت. پلنگ را با طناب بستیم و راه افتادیم طرف عقدا.
پلنگ در این چند روز فقط کمی چربی و آتوآشغالهای گوشت، که پدرم از عباسقصاب میگرفت، خورده بود. پوزهبند حیوان را با احتیاط کنار میزد و اینها را برایش توی همان جوال میریخت. زبانبسته غذایش را با حرص و ولع میخورد.
پدرم میگفت این پلنگ فقط باب میل شازده است. هرچه باشد، او اهل شکار است و اصلاً بزرگان توی دَمودستگاهشان بازِ شکاری یا پلنگ و امثال اینها را هم نیاز دارند.
من و حسینعلی توی راه مدام درحال حسابوکتاب بودیم. حسینعلی هی حرف میزد و میخواست بداند با پولی که شازده میدهد چندتا بره میشود خرید. چند بار هم از پدرم پرسید و بار آخر که خیلی پیله کرده بود، پدرم برگشت رو به عقب و گفت: «ای بابا! چقدر حرف میزنی بچه! من هم مثل تو. از کجا بدونم چه قیمتی روی این زبونبسته میذارن؟!»
حسینعلی، انگار از این تندیِ پدرم ناراحت شده باشد، قدری پا شُل کرد و بهبهانهٔ خوردن آب از لبِ جوی چند قدم عقب رفت.
موقعی که از روی جوی میپریدم، پدرم را دیدم که جلوی ما میدوید، قدمهای بلند برمیداشت و سعی میکرد خودش را به الاغ که کمی از او فاصله گرفته بود برساند.
حالا درست جلوی کشتمانی۸ بودیم که انتهایش میرسید به صحرای عقدا.
چند چوپان گوسفندهایشان را با عجله هِی میکردند. گوسفندها، انگار گرگ دیده باشند، بیتوجه به اطراف از چیزی میگریختند. الاغ میان هجوم گلهٔ بزها گیر افتاد. دویستسیصد تا بز و بزغاله بعبعکنان جلوی چوپانِ پیر میدویدند.
حسینعلی دوباره خودش را به ما رسانده بود، اما تا رد شدنِ گله باید کمی صبر میکردیم.