جستجو
منو بستن

هفته ای یه بار آدمو نمی کشه

تولید کننده: نیلا
جروم دیوید سالینجر نویسنده آمریکایی بود که به خاطر رمان «ناتور دشت» در سال 1951 شناخته شد. قبل از انتشار این کتاب ، سلینجر چندین داستان کوتاه در مجله Story منتشر کرد و در جنگ جهانی دوم خدمت کرد. در سال 1948 ، داستان تحسین شده ی او توسط منتقدان یعنی"یک روز عالی برای موز ماهی" در نیویورکر ظاهر شد ، که این نشر بسیاری از کارهای بعدی او را منتشر کرد. ناتور دشت یک موفقیت سریع برای او بود. ترسیم سلینجر از بیگانگی نوجوانان و از بین رفتن بی گناهی در شخصیت اصلی هولدن کالفیلد ، به ویژه در میان خوانندگان نوجوان تأثیرگذار بود. این رمان بسیار خوانده شده و رمان بحث برانگیزی بود که موفقیت آن توجه عموم و محبوبیت سلینجر را به دنبال داشت. سلینجر منزوی شد و کمتر چاپ می کرد. وی پس از ناتور دشت یک مجموعه داستان کوتاه ، که شامل نه داستان (1953) می شد را نوشت. و پس از آن یک جلد حاوی یک رمان و یک داستان کوتاه ؛ و یک جلد حاوی دو رمان را نوشت. آخرین اثر سالینجر منتشر شده ، رمان "هاپورث 16 ، 1924" در 19 ژوئن 1965 در نیویورکر ظاهر شد. پس از آن ، سلینجر با توجه ناخواسته مبارزه کرد ، از جمله نبرد حقوقی در دهه 1980 با زندگی نامه نویس ایان همیلتون و و در اواخر دهه 1990خاطراتش که توسط دو نفر از نزدیکان وی نوشته شده است: جویس مینارد ، عاشق سابق ؛ و دخترش مارگارت سالینجر. منتشر شد. داستان کوتاه هفته ای یه بار آدمو نمکشه به عزیمت یک سرباز برای جنگ در اروپا و درخواست سرباز از همسرش می پردازد که وقتی او رفته است وقت بیشتری را با عمه اش بگذراند. سلینجر این داستان را زمانی نوشت که در انگلیس بود. این داستان به همراه چند داستان کوتاه دیگر در مجموعه ی هفته ای یه بار آدمو نمیکشه و داستان های دیگر منتشر شده است.
قابلیت دسترسی: موجود
25,000 تومان
i h
ارسال به
*
*
Shipping Method
نام
تخمین زمان ارسال
مبلغ
گزینه حمل و نقلی تعیین نشده است
زمان تحویل: 3-5 روز
لوییز تگت از مدرسه ی میس هاسکوم با رتبه ی بیست و ششم در یک کلاس پنجاه وهشت نفره فارغ التحصیل شد، و پاییز که آمد پدر و مادرش فکر کردند دیگر وقتش رسیده او وارد به قول خودشان جامعه شود. پس به افتخارش مهمانی پرخرجی در هتل پی یر راه انداختند که به استثنای چند نفر که بد سرما خورده بودند یا بهانه آوردند که مثلا پسرشان تازگی خیلی ناخوش احوال بوده، بقیه ی آدم حسابی ها در آن شرکت کردند. لوییز لباس سفید پوشید، گل ارکیده به سینه زد، و در تمام مهمانی لبخند خیلی زیبا و معذّبی به لب داشت. مردهای سالخورده گفتند: « در تگت بودنش شکی نیست » ، خانم های پابه سن گفتند: « چه بچه ی نازنینی » ، خانم های جوان گفتند: « ا، لوییزو ببین، بد نیست. موهاشو چه طوری این مدلی کرده؟ » ، و مردهای جوان گفتند: « مشروبا کجاست؟ » .

بعد لوییز یکهو واقعا مطمئن شد که از این خوشبخت تر بودن ممکن نیست، چون مدت کوتاهی پس از ازدواج شان، بیل هم یک روز عاشق لوییز شد. بیل یک روز صبح که از خواب بیدار شد تا برود سر کار، به طرف دیگر تخت نگاهی انداخت و لوییزی را دید که تا به حال ندیده بود. صورت لوییز چسبیده بود به بالش؛ پف آلود و از ریخت افتاده از خواب، با لب های خشک. به عمرش زشت تر از این نشده بود، و بیل همان لحظه عاشق او شد. به زن هایی عادت کرده بود که هیچ وقت اجازه نمی دادند صبح ها قیافه شان را ببیند. مدتی طولانی به لوییز خیره شد، با آسان سر که می رفت پایین به قیافه ی او فکر کرد، و بعد در مترو یاد یکی از سوآل های احمقانه ای افتاد که لوییز دو سه شب پیش کرده بود.
مشخصات محصولات
پدید آورندهنیلا
تعداد صفحات144
سال انتشار1387
نوبت چاپپنجم
قطع کتابرقعی
نوع جلدشومیز
شابک978-964-8573-76-3
مترجمامید نیک فرجام و لیلا نصیری ها
0.0 0
نقد و بررسی خود را بنویسید بستن
*
*
  • بد
  • عالی
*
*
*