مَریلین: [ترسیده]کو؟ بهم قول دادی اذیتش نمیکنی؟
کارمایکل: میخوای بدونی من چه قدر دنبال این گشتهم مریلین؟
مریلین: یه دستی لعنتی گفتم کو؟
[کارمایکل خیلی سر صبر میگردد تا مریلین را نگاهی کند...]
منظورم لعنتی بود.
[مکث. کارمایکل خیلی سرصبر به پشت سر مریلین اشاره میکند. به کمدی که تویاش شلیک کرده بود.]
اون جا چی کار میکنه؟
کارمایکل: اینو میتونم بهت بگم که نمیرقصه اون تو.
[همزمان که کارمایکل با دقت و احتیاط شروع میکند به باز کردن بسته. مَریلین وحشتزده میرود دم کمد. دودل و با ترسولرز درش را باز میکند و تویاش را نگاه میکند. خم میشود. دستش را گذاشته روی دهاناش.]
مَریلین: چی کار کردهی باهاش؟
کارمایکل: من هیچ کاری باهاش نکردهم.
مریلین: بیهوشه.
کارمایکل: بیهوش نیست. [میرود و توی کمد را نگاه میاندازد.] نه راست میگی. واقعا بيهوشه. فکر کنم هفت تیره رو که شلیک کردم از هوش رفته.
[کارمایکل برمیگردد سروقت بسته؛ مریلین دارد نگاهش میکند.]
کنار کلهش شلیک کردم.
مریلین: این خیلی کار وحشتناکیه که!
کارمایکل: فکر کنم.