این رمان شامل زندگی نامه و سرگذشت خالق هنر و مجسمه ساز، میکل آنژ است. در زمان خواندن این کتاب، همزمان با او رنج می کشیم و سرمست می شویم. میکل آنژ به نقاشی تشریحی می پرداخت. در ابتدا وی تنها توجه عمده اش به مرمر بود و اینکه چه چیزی می تواند از آن استخراج کند. همواره خواستار آن بود که مجسمه هایش نمودار و آیت چیزی مهم باشند. تعهد دشوار او به خودش آن بود که در دل مرمر روحی تابنده بازنهد، و با این وجود، حتی در موضوع های مذهبی نیز احساسش عمیقا متوجه تمامی انسانی بود که می تراشید. تمامی اعضای پیکر بایست زنده می بود. او معتقد بود هنر یک دشمن دارد و آن جهل است. هر اثر هنری تمثال سازندۀ آن است. مجموعۀ آثار میکل آنژ شامل؛ مجسمه های هرکول، بام، شام و… است.
کتاب «کلارا و خورشید» رمانی نوشته ی «کازوئو ایشی گورو» است که نخستین بار در سال 2021 وارد بازار نشر شد. این رمان، داستان «کلارا» را روایت می کند: یک دوست مصنوعی، رباتی شبه انسان با ویژگی های منحصر به فرد که از مغازه ای که در آن قرار دارد، با دقت به رفتار آدم هایی می نگرد که وارد مغازه می شوند یا از مقابل ویترین در خیابان عبور می کنند. او همچنان امیدوار است که یک مشتری خیلی زود از راه خواهد رسید و او را انتخاب خواهد کرد. کتاب «کلارا و خورشید» اثری هیجان انگیز است که تصویری از جهان در حال تغییر انسان ها را از دریچه ی نگاه یک راوی فراموش نشدنی ارائه می کند؛ راوی ای که به دنبال یافتن پاسخ برای پرسشی بنیادین است: عاشق شدن به چه معنا است؟ کلارا و خورشید رمان بزرگی ست. یک اثر علمی تخیلی و پادآرمانشهری که رنگ و بوی آثار ماندگار و بزرگ کلاسیک را هم می دهد.
کتاب «مرگ وزیر مختار» نوشته «یوری نیکلایویچ تینیانوف» داستان آخرین سال زندگی الکساندر گریبایدوف ، دیپلمات، نمایشنامه نویس، شاعر و آهنگساز در روسیه زمان تزار نیکلاس اول را روایت می کند. این رمان او را به عنوان مذاکره کننده موفق در مارس 1828 در سن پترزبورگ معرفی می کند. نکته حائز اهمیت و جذاب ماجرا برای خواننده فارسی زبان، نیمه پایانی کتاب خواهد بود که در تهران می گذرد. در یک روایت پر افت و خیز و پر ماجرا از زندگی شخصی گریبایدوف ما با نحوه مراودات ایران با جامعه روسیه آشنا خواهیم شد. بنابراین گفتنی است که کتاب از یک زندگی نامه صرف فراتر می رود و می تواند اطلاعاتی را راجع به تاریخ تعاملات دو کشور در اختیار خواننده قرار دهد. علاوه بر این گفتنی است که سبک نوشتاری تینیانوف می تواند بر جذابیت ماجرا بیافزاید. تینیانوف از تکنیک هایی که به عنوان رهبر مکتب انتقادی فرمالیست توسعه داده است استفاده می کند تا داستان خود را زنده ، غیر منتظره و بدیع ارائه کند.
این کتاب داستان گروهی از زنان است که شورشی را طراحی میکنند؛ زیرا همسران آنها جانشان را در یک جریان سیاسی از دست دادهاند. اتفاقهای این داستان در روستایی در یونان سال 1942 رخ میدهد، این دورافتادگی و بیزمانی و بیمکانی داستان نشان از وجود دیکتاتوری در تمام دنیا است. هر کجای این دنیا میتواند نظام سلطهگر و ظالمی وجود داشته باشد و به مردم آسیب بزند. دیکتاتوری زمان و مکان ندارد و هر کس میتواند این کتاب را به سرزمین دیکتاتور زدهی خودش شبیه بداند. شخصیتهای عمدهی این داستان زنان هستند و آنها هر روز جنازهی یکی از پسران یا همسرانشان را در رودخانهای پیدا میکنند. دولت به این زنان اجازهی سوگواری و مراسم تدفین نمیدهد و این زنان روبهروی این نظام سرکوبگر میایستند. این داستان زن محور دارای فصلهای متعدد است که با راویهای مختلف نوشته شده است. «سوفیا آنجلوس»، مادربزرگ خانواده یکی از شخصیتهای اصلی این داستان است که رفتار و عملکردش نشان از شجاعت در مواجهه با ستمهای سیاسی است. کتاب «بیوهها» از توصیفات و فضاسازیهای بسیار خوبی برخوردار است و خواننده در تمام طول کتاب میتواند وقایع را متصور شود. این داستان درواقع یادآور نام افرادی است که در طول تاریخ در میان بازیهای سیاسی قربانی شدهاند و زندگی و جانشان را از دست دادهاند.
«سمفونی پاستورال» اثر آندره ژید، برنده نوبل ۱۹۴۷ و خالق «مائدههای زمینی» است. این اثر در بین آثار ترجمه شده آندره ژید به فارسی، رکورددار است و ناشران مختلفی تاکنون آن را ترجمه و منتشر کردهاند. رمان «سمفونی پاستورال» که نام خود را از سمفونی شماره شش بتهوون گرفته است، درباره یک کشیش پروتستان است که با وجود داشتن پنج بچه و خانهای کوچک، سرپرستی یک دختر نابینا به اسم ژرترود را هم قبول میکند. ژرترود پیش از این تحت سرپرستی یک پیرزن ناشنوا و فرسوده بود که کلمهای با او حرف نمیزد و حالا پیرزن مرده و دخترک پس از مدتها بیهمزبانی و دنیای تاریکش پا به دنیای ناشناختهای گذاشته که با آن بیگانه است. اما کشیش با مشورت با متخصصی اعصاب و روانی به اسم دکتر مارتن میکوشد با کمک طبیعت، موسیقی و ذات انسانی دختر را به زندگی بازگرداند. «نخستين لبخند ژرترود رنج و درد مرا يكسره از دل زدود و زحماتم را صدباره پاداش داد، زيرا: «هرآينه به شما میگويم: اگر شبانی كه خود من باشم برهای گمشده را بازيابم، از يافتن او بيشتر شادی میكنم تا از آن نود و نُه گوسفندی كه گم نشدند.» (انجیل متی). صادقانه اعتراف میكنم كه هرگز لبخند يكی از فرزندانم قلبم را چنين از شادی لبريز نكرده بود كه لبخند ژرترود با من چنين كرد. يك روز صبح، ناگهان چهرهی بیاعتنای او رنگی از احساس به خود گرفت. آشكارا ديدم كه رنج روزهای متمادی به بار نشسته است و او به آموختن اشتياقی وافر دارد و به هرچه میگويم توجهی عميق نشان میدهد.» تربیت و تعلیم ژرترود به کشیش انگیزهای میدهد که خودش را رشد دهد و کتاب مقدس را هم با دید تازهای بخواند تا این که عشق به سراغ کشیش میآید و او هر روز بیشتر عاشق دختر میشود در حالی که دختر پیش از آن عاشق پسر جوان کشیش شده است. ژید در این اثر از عشقی ناب و دور از هوس حرف میزند و گاه با نگاهی طنز آموزههای مذهبی را مقابل عشق قرار میدهد. راوی داستان هم خود کشیش است که دفتر خاطراتش را مینویسد. از این اثر فیلمی به همین نام، در سبک درام به کارگردانی ژان دولانوا، کارگردان فرانسوی در سال ۱۹۴۶ ساخته شد که همان سال هم برندهی جایزهی بزرگ جشنواره فیلم کن شد.
کنستانسیا روایت زندگی زن و مردی است که ۴۰ سال در کنار هم با عشق زندگی کردهاند، اما در دوران میانسالی با حوادثی روبهرو میشوند که مسیر زندگیشان را تغییر میدهد. داستانی هرچند کوتاه، اما بسیار پُرمفهوم و البته درک آن کمی سخت است. راوی داستان، دکتر ویتبی هال، یک پزشک امریکایی است که با همسر اندلسی خود، کنستانسیا، در شهری بهنام ساوانا واقع در جنوب امریکا زندگی میکند. محوریت داستان یک هنرپیشهی روس تبعیدشده به امریکا به نام موسیو پلوتنیکوف است و اولین پاراگراف از کتاب با جملهای از او آغاز میشود که در حقیقت ذهن مخاطب را در فضایی مابین خیال و واقعیت درگیر میکند: موسیو پلوتنیکوف، بازیگر سالخوردهی روس، روز مرگش به سراغ من آمد و گفت سالها خواهد گذشت و من روز مرگ خودم به دیدار او خواهم رفت.
«یک رمانک لُمپن» نام اثر عجیب دیگری از روبرتو بولانیو، نویسنده معاصر شیلیایی است که پیش از مرگ زودهنگامش در ۴۹ سالگی، منتشر شد. بولانیو نویسنده آوانگارد (تجربی و نوآوارنه) شیلیایی، نماد نسلی از نویسندگان آمریکای لاتین است که صاحب جهان ادبی منحصربهفرد و بدیعی شمرده میشوند. کسانی همچون بورخس، یوسا، فوئنتس اما با این تفاوت که بولانیو یک نویسنده مستقل محسوب میشود نه نماینده سبکی خاص در ادبیات امریکای لاتین. در «یک رمانک لُمپن»، بولانیو برخلاف آثار دیگرش که در آنها معمولا سراغ دنیای نویسندگان و شاعران و درگیرهای آنها با خودشان و محیطشان میرود، به سراغ داستان زندگی دو آدم معمولی رفته است. خواهر و برادری که پدرو مادرشان را در تصادف از دست دادهاند و پس از این فقدان است که ماجراهای مرموز و عجیب و غریبی در زندگی برایشان پیش میآید و یکی از آنها هم، راه دادن دو فرد غریبه به خانه است که رفتارهای خاص و عجیبی دارند و باعث میشوند آنها به خانه یک سلبریتی نابینا دستبرد بزنند. «پدر و مادرمان وقتی برای اولین بار دونفره به تعطیلات میرفتند، در تصادفی در جادهای حوالی شهر ناپل مردند، شاید هم جادهٔ مخوف دیگری در جنوب. ماشین ما فیاتی بود زردرنگ، دست دوم، گرچه نو به نظر میرسید. تنها مشتی آهنپارهٔ خاکستری از آن به جا ماند. وقتی در گورستان ماشینهای ادارهٔ پلیس، کنار ماشینهای تصادفی دیگر، دیدمش، از برادرم پرسیدم «مگر زرد نبود»؟ برادرم گفت چرا، معلوم است که زرد بود، اما این مال قبل است، قبل از تصادف. برخوردهای شدیدْ رنگ یا تصورمان از رنگ را دگرگون میکنند. نمیدانم منظورش از این حرف دقیقآ چه بود. از او پرسیدم. گفت: نور... رنگ... همهچیز. با خودم گفتم طفلکی بیشتر از من لطمه دیده است.» «یک رمانک لمپن» بولانیو فضای عجیبی دارد، نه رئال است و نه فانتزی. همه چیز در آن ساده می گذرد اما پیرنگ عجیب و راوی عجیبتر آن که خواهر سرآسیمه و عصبی داستان است، نمیگذارند شما کتاب را نصفه و نیمه رها کنید.
عصیان رمانی از نویسنده اتریسی، یوزف روت است که در سال ۱۹۲۴ به چاپ رسید. این کتاب داستان یک جانباز جنگی را روایت میکند که پس از از دست دادن یک پا، تبدیل به نوازندهای دورهگرد میشود.
کتاب شنبه گلوریا نوشته ماریو بندتی است که با ترجمه لیلا مینایی منتشر شده است. کتاب شنبه گلوریا را انتشارات ماهی منتشر کرده است این مجموعه شامل تمام داستانهای کوتاه بندتی به اسپانیایی است.
کتاب سوفیا پتروونا، رمانی نوشته ی لیدیا چوکوفسکایا است که نخستین بار در سال 1965 وارد بازار نشر شد. این کتاب را می توان شرح داستانی نویسنده از دوران «پاکسازی بزرگ» (عملیات سرکوب سیاسی در اتحاد جماهیر شوروی از سال 1936 تا 1938 میلادی) در نظر گرفت. سوفیا، زنی بیوه است که به عنوان تایپیست در چاپخانه ای در لنینگراد کار می کند. وقتی پسر این شخصیت درگیر ماجراها و آشوب های «پاکسازی بزرگ» می شود، سوفیا به صف طویل زنانی می پیوندد که پشت در مراجع قضایی ایستاده اند با این امید (هرچند ناچیز) که خبری خوب را دریافت کنند. سوفیا پس از مواجهه با دنیایی که اخلاقیات در آن معنایی ندارد، به جنون پناه می آورد؛ جنونی که خود را با توهماتی نشان می دهد که تفاوت چندانی با دروغ های اطرافیانش برای محافظت کردن از خودشان ندارد. رمان سوفیا پتروونا، شرحی جذاب، کمیاب و فوق العاده ارزشمند از «پاکسازی بزرگ» استالین است.