مرا شیخ دانای مرشد شهاب / دو اندرز فرمود بر روی آب
یکی آن که در نفس خودبین مباش / دگر آن که در جمع بدبین مباش
شنیدم که بگریستی شیخ زار / چو برخواندیآیات اصحاب نار
شبی دانم از هول دوزخ نخفت / بگوش آمدم صبح گاهی که گفت
چه بودی که دوزخ ز من پر شدی / مگر دیگران را رهائی بدی
به آزاد مردی ستودش کسی / که در راه حق رنج بردی بسی
جوابش نگر تا چه مردانه گفت / که چندین ستایش چه گوئی بخفت
امیدی که دارم به فضل خداست / که بر سعی خود تکیه کردن خطاست
همی گفت سر در گریبان خجل / چه کردم که بر وی توان بست دل
طریقت همین ست کاهل یقین / نکوکار بودند و تقصیر بین
کسی گوی دولت ز میدان ربود / که در بند آسایش خلق بود
شهاب الدین ابو حفص عمر بن محمد بن عبدالله بن عمویه، برادر زاده ی ابوالنجیب عبدالقاهر بن عبدالله، نسبش با بوبکر «خلیفه ی اول» می رسد در اواخر رجب یا اوایل شعبان پانصد و سی و نه در سهرورد «بفتح سین» قدم به عرصه ی وجود نهاد و در غره ی محرم سال شصت و سی و دو هجری در نود و دو سالگی درگذشت فقیهی شافعی مذهب و شیخ الشیوخ بغداد و اهل زهد و صلاح و در عبادت و ریاضت کوشا بود و بسیار حج می گزارد. آئین طریقت از عم خویش ابوالنجیب فرا گرفت و نیز به صحبت شیخ ابو محمد عبدالقادربن ابوصالح گیلانی پیوست و جمع کثیری از صوفیان آداب مجاهدت و تصفیه ی باطن را از وی آموختند و به درجات عالی رسیدند از فقه و خلاف و ادب بهره ی وافر یافت و پادشاهان روزگا به او ارادت می ورزیدند و حرمت نگاه می داشتند و یک بار به رسالت دیوان خلافت بشرحی که در ترجمه ی سیره ی جلال الدین به قلم نگارنده مسطور ست، پیش سلطان محمد خوارزم شاه آمد شاعران در ستایش وی داد فصاحت و بلاغت داده اند خود نیز شعر می گفت:
تصرمت وحشۀ اللیالی    و اقبلت دولۀ الوصال
و صار بالوصل لی حسودا    من کان فی هجر کم رثی لی
شاید اگر فضل من و نقص دیگران به چشم روزگار آشکار شود زمانه به آنان نپردازد و پس از آن که فراموشم کرد بر من دیده گشاید.
شیخ این سخنان بر زبان می آورد و شرم سارانه سر به زیر افکنده می گفت چه کار پسندیده به دست من بر آمده است که شایسته ی قبول حضرت احدیت باشد و بر ان اعتماد توانم کرد شیوه و رسم طریقت همین ست که حقیقت بنیان و صاحبان نفس مطمئنه داشته و با کوشش بسیار در حسن عمل همواره خود را مقصر و کاهل پنداشته اند آن در عرصه ی حیات گوی سعادت زند که خواستار آسایش مردم و طلب کار فراغت خاطر بندگان خدا باشد…
برای این کتاب از صفحات دیباچه و مقدمه عکس فرستاده شده، از برش متن همین چند قسمت بوده که 30 واژه کمه تا 500تا از فهرست هم هیچ عکسی فرستاده نشده که بخوام بنویسم.