روایتی کوتاه و کامل از زندگی یک دختر هنرمند در تهران. زبان کتاب روان و دلنشین است. هیچ کجایش اطناب و اضافه گویی حوصلهات را سر نمیبرد. داستان با شروع میخکوب کنندهی خود نفس مخاطب را در سینه حبس میکند. «مرد نزدیکتر شد، پیس پیس آهسته ای از کنار گوشش رد شد. کلید در دستانش لرزید و قفل در را رد کرد. دانه های عرق روی پیشانیاش جمع شده بود و سوز که میخورد به صورتش یخ میکرد. کلید چرخید و در باز شد. خود را به داخل ساختمان انداخت. انگشتان مرد از لای در شالش را گرفته بود. در را دودستی فشار داد، مرد شال را رها کرد، در چفت شد. به در تکیه داد، سر خورد و نشست. تمام تنش میلرزید.»