چنین نیست که نمایشنامه های ایبسن صرفا – یا حتا عمدتاً- به زن و مسائل زنان بپردازد. مجموعه یی هم که ایبسن از چهره ی مردان فراهم کرده است ، هم بدان سان ، چشمگیر و تحسین انگیز است. منتها، با آثار ایبسن بود که زن برای نخستین بار رخصت یافت در سینمای فردی تمام عیار – فردی تام و تمام و در خور توجه، فردی مستقل از مردان موجود در صحنه ی نمایش – در صحنه عرض اندام کند؛ و این یقیناً از دریچه ذهنیت حاکم بر عصر ویکتوریا [=عصر سنت مداری ] شایسته و پسندیده نبود .
کتاب اعترافات یک کتاب خوان معمولی نوشته آنه فدیمن است که با ترجمه محمد معماریان منتشر شده است. اعترافات یک کتابخوان معمولی روایتی صمیمی، طنزآمیز و موشکافانه از تجربیات زندگی با کتاب است. آنه فدیمن، یکی از نویسندگان و روزنامهنگاران معتبر معاصر، در این کتاب، یادداشتهایش دربارهٔ کتابها را با زندگیاش پیوند داده است و تصویری دوستداشتنی از زندگی با کتاب و آدمهای کتابباز در ذهن خواننده ترسیم میکند.
و را باید به نام خودش خواند و نه نام پسرعموی شهیرش؛ ایزابل آلنده، زنی که در 40 سالگی اولین رمانش را نوشت و منتشر کرد، با آن نام خانوادگی مشهورش، یکی از نمادهای زنانهنویسی در ادبیات معاصر جهان است. زنی که رمانهایش همه ذکر هنرمندانهی مصائب و مناقب زنان شناس و ناشناس زندگیاش است در کتاب «زنان زندگیام؛ دربارهی عشق ناشکیبا، زندگی طولانی و ساحرگان نیک» پای زنان بسیاری را وسط کشیده تا ماجرای زن بودن در این جهان را تشریح کند؛ مادرش، مادربزرگش، خدمتکاران خانهشان، دوستان کودکی و بعدترش و ... تا زنان درجه یک تاریخ هنر و ادبیات، همچون سیلویا پلات و می وست و ... . جامعیت و شمول بسیار گفتارهای کوتاه بهظاهر پراکندهی ایزابل آلنده در این کتاب، موجب شده که تصویری روشن، یکه و یگانه و درعینحال وسیع و قابل تعمیم نسبت به شرایط زنان و وضعیت زنبودن در جهان زیر سیطرهی مردسالاری، حاصل شود. زنان زندگیام، از کودکی ایزابل و باورهای فمینیستیاش از ابتدا تا امروز را در برگرفته و تا مرزهای گوناگون تاریخ، سیاست و فرهنگ پیش میرود و مسائل پرمناقشهی مهمی چون ختنهی زنان و دختران، فانتزیهای عاشقانه و اروتیک زنانه، آیینها و سنتهای مذهبی و قومی و ... را پیش رو گذاشته و خوانندگانش را به غور کردن و عمیق شدن در زنانگی دعوت میکند.
«حواسپرتی مرگبار» دو جستار از جین واینگارتن، نویسنده آمریکایی برنده دو جایزه پولیتزر ۲۰۰۸ و ۲۰۱۰ است. جستار اول، «مرواریدهایی قبل از صبحانه» ماجرای یکی از بهترین ویولوننوازهای دنیا، جاشوا بل است که یک روز صبح کنار راهروی یک ایستگاه مترو میایستد و چندتا از مهمترین قطعات تاریخی موسیقی را با استادی تمام مینوازد، در حالی که تیمی از روزنامه واشنگتنپست شرایط را زیر نظر دارند و مخفیانه تصویر میگیرند. «حواسپرتی مرگبار» هم از ماجرای پسربچه ۲۱ ماههای شروع میشود که در اثر حواسپرتی پدرش در صندلی عقب ماشین جا میماند و در اثر گرمازدگی جان خود را از دست میدهد.
شروع نوشته های من در مطبوعات به سال های 49-50 می رسد که اولین کتابام :زندگی جنگ و دیگر هیچ» از اوریانا فلاناچی در انتشارات امیرکبیر منتشر شد. کتاب «حال حیرت» هم، باز همان نوشته ها و گفت و گو هایم در جراید است. تکه های از برخی گفتگوها را هم به دلیل طولانی بودن گزینش شده اند.
ارمغان مور جستاری است دربارهٔ چند مفهوم بنیادی شاهنامه… این کتاب بیش از تاریخ، اثری شاعرانه است و کار شعر گردآوری دانش گذشتگان نیست، برگذشتن از بینش و دانش، اعتلای «خودآگاه و ناخودآگاه» اهل زمانه و آفرینش دید و دریافتی دیگرتر است… شاهنامه تاریخ پیروزی در شکست، یا به زبان دیگر تاریخ پیروزیِ شکست است. زیرا در برابر مرگ «گزینشی» در کار است و نیروی اراده بر غریزهٔ بقا فرمان میراند… شاهنامه تاریخی آرمانی است، آنگونه که میپنداشتیم و آرزو داشتیم. و فردوسی با گزینشی که میکند این آرزو، این آرمان را به سرمنزل عافیت میرساند… در داستانهای شاهنامه، با خواندن «تاریخ»، هر بار حقیقت متعالی و زیبایی را —که ویژگی هر اثر والای هنری است— در روح خود میآزماییم و اینگونه بازیابی خاطرهٔ جمعی، توأم است با موهبت شادی فرخندهای که دیدار زیبایی به ما ارزانی میدارد. و لذت این شادی، اگرچه از گذشته میآید، دیگر از آنِ ماست که هستیم و آنها که پس از ما خواهند بود.
در ادبیات داستانی و ناداستان شاهد آثار زیادی هستیم که نویسنده با پرسه زنی در خیابان و ثبت رخدادهای روزمرهی شهری خواننده را با فضاها و تجربههای مختلفی آشنا میکند. در این سبک از آثار خواننده همراه نویسنده در پی کشف چیزهایی قرار میگیرد که تا قبل از آن به ذهنش خطور نمیکرد. کتاب اگر به خودم برگردم نوشتهی والریا لوئيزلی شامل ده جستار دربارهی پرسه در شهرهای مختلف است. این اثر را میتوان نمونهی خوبی برای مطالعه در زمینهی جستار روایی دانست که اطلاعات جالبی دربارهی اتفاقات شهری و رخدادهای شهری به زبانی پویا و قابل تامل ارائه میکند.
جستارنویسی یکی از دیرینهترین فرمهای نوشتن است که به دلیل رهایی و سیالیّت ذاتیاش همواره این حس عجیب سهلوممتنع بودگی را در خود داشته است. نویسنده از تجربهی زیستهاش ایدهای به ذهنش میرسد، ماجرا زیسته شده است و به ظاهر خیالورزی و صناعت ادبی چندانی نمیخواهد و خب، درست همینجاست که مشکل آغاز میشود و نوشتن درحالیکه سادهترین کار مینماید، تبدیل به دشوارترین کار میشود! شرح ماوقع یک تجربهی زیسته یا یک ایدهی غیرداستانی، بههیچوجه نمیتواند تبدیل به «ادبیات» شود، چراکه ادبیات در هر وضعیتی نیاز به فروشدن و فراشدن از دل پیچوخمهای یک ایده و ماجرا دارد و بدون نثر، آرایههای ادبی، رویاپردازی و پرواز ذهن به صور مختلف هستی، هیچوقت ادبیات ممکن نمیشود. ازاینرو نوشتن یک جستار خوب، میتواند از نوشتن یک رمان بلند هم سختتر باشد. ادر لارا در کتاب «رها و ناهشیار مینویسم» آموزههای بزرگش در نویسندگی را با تکیه بر جزئیات ریزودرشتی که همهی انواع جستارنویسی را دربرمیگیرند، راهنمایی کامل برای آموزش جستارنویسی ارائه داده است. رها و ناهشیار مینویسم با چهار بخش که هرکدام به چند فصل تقسیمشدهاند، ریزبینانه و موجز – همانطور که خود جستار باید باشد – عالیترین راهکارهای جستارنویسی، از آمادگی ذهنی و عملی نویسنده گرفته تا نیازمندیهای تحقیق، پژوهش، طرح و برنامهریزی را شرح میدهد و درپایان بر خودنوشتن زندگینگاری تأکید میکند تا اهمیت شخصینگاری در جستارنویسی را گوشزد کند.
شاهرخ مسکوب عاشق زبان فارسی بود. «ایرانی بودن با همه ی مصیبت ها به زبان فارسی اش می ارزد. من در یادداشت هایم آرزوی زبانی را می کنم که وقتی از کوه صحبت می کند به سختی کوه باشد و وقتی از جان یا روح... از سَبُکی به دست نتواند آمد».
این کتاب به شما میگوید چطور با دنبال نکردن اخباری که ذهن شمار ا بهم میریزد، زندگی شادتر و آرامتری داشته باشید. این اثر مانیفستی برای زندگی شادتر و آرامتر و عقلانیتر است. امروزه دیجیتالسازی اخبار را از یک سرگرمی بیضرر به یک سلاح کشتار جمعی تبدیل کرده که مستقیماً سلامت روانی انسان را نشانه گرفته است. باید از سر راهش کنار برویم. نکتهٔ مهمی که اینجا باید به آن توجه شود این است که شما با محدود کردن شنیدن اخبار چیزی را فدا نمیکنید بلکه چیزهای ارزشمندی به دست میآورید: زمان بیشتر و نگرشی تازه برای تشخیص آن چیزهایی واقعاً مهم است و آنچه شما را واقعاً خوشحال میکند. رولف دوبلی عقیده دارد تزهای این کتاب منعکسکنندهٔ شفافترین و درستترین نظرگاهی است که تا تاریخ انتشار توانسته به آن دست یابد. او درباره انگیزه و شروع نگارش کتابش میگوید: دوازدهم آوریل ۲۰۱۳ به روزنامهٔ گاردین دعوت شده بودم تا دربارهٔ کتابم هنر شفاف اندیشیدن که تازه نسخهٔ انگلیسیاش چاپ شده بود صحبت کنم....سردبیر آلن راسبریجر۱ کارمندانش را جمع کرد. اتاق بهآرامی پر از روزنامهنگار شد، تا اینکه حدوداً پنجاه نفر از آنها قهوهٔ صبحگاهی به دست جلوی من ایستاده بودند و پچپچکنان در انتظار اینکه راسبریجر مرا معرفی کند. همسرم با من آمده بود و من دستش را محکم در دستم میفشردم، انگار میخواستم با این کار بر اعصابم مسلط بشوم. اینها درخشانترین ذهنها در یکی از برجستهترین روزنامههای جهان بودند و به من این امتیاز منحصربهفرد داده شده بود تا نقطهنظراتم را که برگرفته از جهان علوم شناختی بود با آنها در میان بگذارم، به این امید که یکی از آنها دربارهٔ کتاب من مطلبی بنویسد. راسبریجر بعد از اینکه گلویش را صاف کرد، بلند شد ایستاد و با لحن سرد و طعنهآمیزی گفت: «داشتم وبسایت شما را میدیدم که چشمم خورد به مقالهٔ جدیدتان. دلم میخواهد در مورد آن مقاله صحبت کنید، نه در مورد کتاب جدیدتان». من برای چنین چیزی آمادگی نداشتم. آنچه مهیای گفتنش بودم ملاحظاتی بود تمرینشده و متقاعدکننده و تنظیمشده درباب کتاب هنر شفاف اندیشیدن که امیدوار بودم بدون هیچ تغییری به صفحات گاردین راه پیدا کند. حرفهایم را قورت دادم. مقالهای که راسبریجر در وبسایت من دیده بود، فهرستی بود از مهمترین استدلالها علیه استفاده از چیزی که این متخصصان محترم زندگی خود را وقف تولید آن کرده بودند: اخبار. احتیاط را گذاشتم کنار و شروع کردم به ارائهٔ دلایلی مبنی بر این که چرا باید از اخبار دوری گزید. حالا به جای اینکه روبروی پنجاه نفر همفکر ایستاده باشم درواقع با پنجاه مخالف مواجه شده بودم. درحالیکه از هر طرف زیر نگاه خیرهشان بودم، سعی کردم تا حد ممکن آرام بمانم. بعد از بیست دقیقه، گفتارم را با این نتیجه جمعبندی کردم: «صادقانه بگوییم: خانمها و آقایان، آنچه شما اینجا انجام میدهید اساساً سرگرمی است». سکوت حکمفرما شد. میتوانستید صدای افتادن سوزن را بشنوید. راسبریجر چشمهایش را تنگ کرد، نگاهی به اطراف انداخت گفت: «میخواهم استدلالهای آقای دوبلی منتشر شود، امروز.» چرخید و بدون خداحافظی اتاق را ترک کرد. روزنامهنگاران هم به دنبالش رفتند. هیچکس به من نگاه نکرد. هیچکس حتی یک کلمه هم نگفت. چهار ساعت بعد نسخهٔ کوتاهشدهای از مقالهٔ من در وبسایت گاردین بود. خیلی زود ۴۵۰ نظر از خوانندگان زیر پست گذاشته شده بود -حداکثر تعدادی که وبسایت اجازه میداد. مطلب من با عنوان «خبر برای شما بد است» بهشکلی پارادوکسیکال بدل به یکی از پرمخاطبترین مقالههای آن سال روزنامهها شد. کتابی که در دست شماست بر اساس این مقالهٔ جنجالی دوبلی نوشته شده، اما شامل چیزهای بسیار بیشتری است: دلایل بیشتری برای عدم مصرف (یا پیگیری) اخبار، تحقیقات بیشتر در مورد تأثیر خواندن اخبار و نکات بیشتر در مورد چگونگی ترک این عادت. خواندن کتاب دیگر اخبار نخوانید را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم اگر میخواهید از کوران اخبار در امان باشید و زندگی شادتر، عاقلانهتر و آرامتری داشته باشید این کتاب را به شما پیشنهاد میکنیم.