جستجو
منو بستن

کاشوب

تولید کننده: اطراف
«کآشوب (بیست و سه روایت از روضه‌هایی که زندگی می‌کنیم)» به همت نفیسه مرشدزاده جمع‌آوری شده است. کآشوب روایت‌های واقعی و مستند از نسبت نسل‌های متفاوت امروز با واقعه‌ی سال ۶۱ هجری (شهادت مظلومانه امام حسین علیه‌السلام) است. این نویسندگان که شغل و گرایش‌های مختلف دارند، قرار بوده با لحن توصیفی، نسبتِ شخصی و زیسته‌ی خودشان با مجالس گذشته و امروز را گزارش کنند که البته، همه، دل از دست داده‌اند و این‌جا و آن‌جا، شیفتگی از متن‌ها بیرون زده است. این مجموعه ذره‌ای از یک جریان مداوم است. هر اثری که در حوزه‌ی عاشورا و محرم تولید می‌شود به محضِ تولد یکی از هزارانی می‌شود که پیش‌تر در هر دوره‌ای به ساحتِ این واقعه‌ی تمام‌نشدنی پیشکش شده‌است.
قابلیت دسترسی: موجود
110,000 تومان
i h
ارسال به
*
*
Shipping Method
نام
تخمین زمان ارسال
مبلغ
گزینه حمل و نقلی تعیین نشده است

«سه چهار روز قبل از عاشورای آن سال برگشتم قم تا آخر دهه را در همان هیأت انقلابی سر کنم. اما تصاویری که از خوزستان و حسینیه‌ی حاج‌بابا همراهم آمده بودند، نمی‌گذاشتند آن‌جا هم آرام باشم. یاد ابومیلاد می‌افتادم که سرش را به ستون وسطی حسینیه تکیه می‌داد و اشعار مصیبت‌خوانی را همراه روحانی بالای منبر زیر لب زمزمه می‌کرد و آرام و بی‌صدا اشک می‌ریخت. تصویر حاج ابوحسن که چفیه از سر برمی‌داشت و با کف دست بر سر بی‌مویش می‌زد و با صدای بلند گریه می‌کرد از ذهنم نمی‌رفت. یاد عادل می‌افتادم که وسط سینه‌زنی با هر ضربه‌ای که به سینه‌اش می‌زد به پهنای صورت گریه می‌کرد. یاد این‌ها که می‌افتادم مدام حواسم از صحبت‌های روحانی خوش‌صحبت هیأت پرت می‌شد یا نمی‌توانستم روی گریه کردن برای چیزی که مداح داشت با همه‌ی هنر و توانش روایت می‌کرد تمرکز کنم. بعدازظهر تاسوعا وسط مصیبت مشک و عمود و «این منافقین زمان» از هیأت بیرون زدم و تا آخر شب لابه‌لای ایستگاه‌های صلواتی خیابان چهارمردان وول خوردم و با خودم کلنجار رفتم که به هیچ چیز فکر نکنم. اما نمی‌شد.

شب عاشورا خوابم نبرد. اگر اصالت و خلوص آن هیأتی که همیشه می‌رفتم بیشتر از جاهای دیگر بود پس آن تأثیر جریان‌یافته در حسینیه‌ی حاج‌بابا چه بود و از کجا آمده بود؟ اگر مجالس بی‌زرق و برق آن حسینیه‌ی کوچک روستایی به کربلا نزدیک‌تر بود پس چرا من نمی‌توانستم از تجربه‌ی حسی سه چهار سال اخیر عزاداری‌ام چشم‌پوشی کنم؟ فکر کردم و مقایسه کردم و حرف‌هایی را که از بزرگ‌ترها شنیده بودم به یاد آوردم و آن‌قدر توی رختخواب غلت زدم که صبح شد.

صبح که آمد تردیدها رفتند. سنگ‌هایم را که با خودم واکندم، دیدم نباید از راهی که آن سه چهار سال آخر پیدا کردم دور شوم. برای این‌که دلم هم از چنین انتخابی قرص شود، قصد کردم برای آخرین بار در یک مجلس عزاداری عربی شرکت کنم تا همه‌ی حرف‌هایی که درباره‌ی محال بودن حال کردنم با جایی مثل حسینیه‌ی حاج‌بابا صد بار تا صبح با خودم مرور کرده بودم برایم ثابت شود. می‌دانستم هیأت نجفی‌های مقیم قم در مسجد امام رضای گذر خان، مثل همه‌ی حسینیه‌ها و مساجد و مجالس و تکایای عرب‌ها، روز عاشورا مقتل‌خوانی دارد. از چند سال پیش هم جایی در حافظه‌ام خاطرات دور و کم‌رنگی از مقتل‌خوانی داشتم.»

مشخصات محصولات
پدید آورندهجمعی از نویسندگان
تعداد صفحات245
سال انتشار1398
شمارگان1000نسخه
نوبت چاپیازدهم
قطع کتابوزیری
شابک9786009801916
نوع جلدشومیز
0.0 0
نقد و بررسی خود را بنویسید بستن
*
*
  • بد
  • عالی
*
*
*