جستجو
منو بستن

چشم های سبز هی هو ها ما

تولید کننده: شهرستان ادب
کتاب چشم های سبز هی هو ها ما داستان زیبایی از یک خانواده است که دچار مشکلات شدید مالی شده‌اند. پدر خانواده گول شریکش را خورده است، همه چیز را باخته و حالا به یک مدرسه نقل مکان کردند تا آنجا زندگی و کار کنند. مادر خانواده به خاطر مشکلات مالی رفته است و بچه ها مانده‌اند و پدرشان. یکبار که گربه‌ها مرغ عشق پسرک را خوردند، او کینه همه‌شان را به دل گرفت و حالا هرجایی می‌رود و هر گربه‌ای که می‌بیند، برایش حکم کیسه بوکس دارد...
قابلیت دسترسی: موجود
70,000 تومان
با تخفیف: 56,000 تومان
i h

«بهم رحم نکردین، بهتون رحم نمی‌کنم. نابودتون می‌کنم!»

کوله مدرسه را انداختم رو کولم. شکمم بدجوری قاروقور می‌کرد. یک ناهار گرم مامان‌پز می‌خواست. کج کردم طرف خانه. توی آن کوچه تنگ، موتورسواری به‌سرعت به‌طرفم آمد. پریدم تو کوچه بغلی و یک‌دفعه با گربه‌ای قهوه‌ای شاخ‌به‌شاخ شدم. یک لحظه نگاهمان به هم گره خورد. چشم‌هاش پرِ ترس بود. پا گذاشت به فرار. کیفور از ترسش، دویدم دنبالش. چرکِ چروکی تند می‌دوید. رفت لای آشغال‌های ته کوچه. کمین کردم پشت ماشین. کمی بعد، از مخفی‌گاهش آمد بیرون. چیزی را که لای دندان‌هاش بود گذاشت جلوش و شروع کرد به خوردن.

در یک آن، که نه اون فهمید و نه خودم، پریدم و لگد محکمی حواله‌اش کردم. میومیوی تیزی کرد و زد به چاک. سایه به سایه‌اش دویدم. نزدیک بود ماشینی بزند بهم. به چند نفر تنه زدم. از کوچه دوید تو پس‌کوچه. از کوچه دویدم تو پس‌کوچه. از کوچه‌هایی گذشتم که نمی‌شناختم. هرچه بیش‌تر می‌دواندم، عاصی‌تر می‌شدم. دیگر هیچی حالی‌م نبود. فقط می‌خواستم دخلش را بیاورم. پیچید تو کوچه‌ای. سر کوچه که رسیدم، نبود. لعنتی غیبش زده بود. خیس عرق بودم و سینه‌ام افتاده بود به خس‌خس. ایستادم تا نفسم جا بیاید.

سکوت عجیبی بود. پرنده پر نمی‌زد. رفتم تو کوچه. برگ‌های خشک زرد و نارنجی زیر پاهام خش‌خش می‌کردند. خانه و پنجره‌ای در کار نبود. بن‌بست بود! دیوارهای قدیمی دور تا دورم از درخت‌های سپیدار پارک محله‌مان بلندتر بودند. درست ته بن‌بست، آخرِ دیوارِ سمتِ راستی، توی یک فرورفتگی دری نیمه‌باز بود. سرم را از لای در بردم تو. کسی نبود. درِ فلزی زنگ‌زده را هل دادم. قیژقیژکنان باز شد. زمین مخروبه‌ای بود با کلی چیزهای اسقاطی ماشین‌های تصادفی؛ تایر، اتاقک شکسته‌پکسته، درهای تورفتهٔ جلو و عقب، جلوبندی داغون، سقف خردشده، سپر، صندلی پاره‌پوره و...

رفتم جلو. با صدای افتادن چیزی فلزی از جا پریدم. برگشتم. سپری افتاده بود رو صندوق‌عقب ماشین. آن‌طرف‌تر کلاغ سیاهی به سقف ترکیدهٔ ماشینی، نوک می‌زد. برگ‌های خشک از رو ماشین ریختند پایین...

مشخصات محصولات
پدید آورندهریحانه جعفری
تعداد صفحات152
سال انتشار1396
شمارگان1000
نوبت چاپاول
قطع کتابپالتویی
شابک9786008145721
نوع جلدشومیز
0.0 0
نقد و بررسی خود را بنویسید بستن
*
*
  • بد
  • عالی
*
*
*