هراکلس به معنی شکوه هرا، نام بزرگترین پهلوان اسطورهای یونان و روم باستان، فرزند پادشاه خدایان زئوس و آلکمنه بود. او مشهورین و شاید محبوبترین قهرمان اسطورهای یونان است. هراکلس آخرین پسر فناپذیر زئوس و نیز تنها کسی بود که از مادری فانی به دنیا آمده بود و پس از مرگش تبدیل به خدا شد. توانایی او قدرت خارقالعاده و بیباکیاش بود، اما از علم و هوش بهرهٔ چندانی نداشت. هنگامی که در گهواره بود دو مار را خفه کرد و در سنین نوجوانی توانست شیری را از پا درآورد. او هرگز در هیچیک از شهرهایی که به جنگ و مبارزه میرفت، ساکن نشد و سرگردانیهای او باعث شد فراسوی مرزهای یونان، مثل آفریقا و آسیای صغیر را درنوردد. هراکلس در دوران باستان محبوبیت فراوان داشت و موضوع داستانها و آثار هنری بیشمار بود. از مشخصههای هرکول میتوان به سلاحش که گرزی بود از جنس چوب زیتون و لباسی که از پوست شیر درست شده بود اشاره کرد. دشمن اصلی هراکلس، نامادریاش هرا بود. هنگام کودکی هرا دو مار را در گهوارهٔ هراکلس قرار داد، اما او با توانایی زیادی که داشت آنها را خفه کرد. او سرانجام هراکلس را مجنون کرد. به سبب بیعقلی، هرکول به برادرزادهٔ خود یولائوس (یولانوس) حمله کرد، اما او توانست جان سالم به در ببرد. او شروع به تیراندازی به جانوران خیالی ساختهٔ ذهنش کرد و در انتها همسر خود مگارا و سه فرزندشان را به قتل رساند. هرکول بسیار ناراحت بود و به محض بهبودیافتن و برای جبران کار خود با پیشگوی معبد آپولو مشورت و از او پرسید که چگونه میتواند شرف و عزت خود را بازیابد. پیشگو به او گفت نزد ائوروستئوس پادشاه موکنای برو و دوازده سال او را خدمت کن. ائوروستئوس (یوریستئوس) هیچ کار سختی به ذهنش نمیرسید که پسر قدرتمند زئوس از پس آن برنیاید، بنابراین هرا از کاخ خود در المپ پایین آمد تا به او یاری رساند. با کمک یکدیگر دوازده وظیفه برای ناپسری فناپذیر هرا در نظر گرفتند که به دوازده خوان هرکول مشهور است. شش خوان اول همگی در شبه جزیرهٔ پلوپونز اتفاق افتاد، اما خوانهای بعدی، هرکول را به مکانهای مختلفی در حواشی دنیای یونانی و فراسوی آن برد. در تمامی این خوانها، هراکلس با تنفر هرا مواجه بود که همواره به فرزندان زئوس از زنان دیگر حسادت میکرد. از طرف دیگر، آتنا ایزدبانوی عقل و دانش، یکی از حامیان پرشور او بود؛ هراکلس از کمک و یاری برادرزادهٔ خود یولائوس نیز سود میجست. کتاب فرزندان هراکلس نمایشنامهای است که این بازه از زندگی هراکلس را به قلم درآورده است. این کتاب حدود ۴۳۰ سال پیش از میلاد مسیح نوشته شده و دربارهٔ سیاست، اخلاق، آزادهخواهی، دفاع از خاک و سرزمین، بیپناهی، تنهایی و قانون است.
«وقتی ما مردگان سر برداریم» آخرین نمایشنامۀ هنریک ایبسن(۱۹۰۶-۱۸۲۸)، نمایشنامهنویس برجسته نروژی است. دستکم دو نفر این نمایشنامه را کاری بزرگ تشخیص دادند. جرج برنارد شاو در نوشتهای میگوید: «این نمایشنامه نشان میدهد که در کیفیت کار ایبسن هیچگونه خللی وارد نشده است. قلم سحرآمیز او در هیچیک از آثارش توانمندتر از این اثر نیست. از حد معمول کوتاهتر است، فقط همین»؛ و جیمز جویس جوان در سال ۱۹۰۰ در مقالهای در مجلۀ فورتنایتلی ریویو مینویسد: «در کل، وقتی ما مُردگان سر برداریم را میتوان در زمرۀ بزرگترین کارهای نویسنده قرار داد، اگر درواقع خودِ این اثر، بزرگترین کار او نباشد» . در بخشی از این نمایشنامه میخوانیم: مایا: تو خوشحالی؟ روبک: (طفره میرود.) من؟ مایا: آره، تو. هر چی باشه تو خیلی بیشتر از من خارج بودهی، خیلی بیشتر از من. حالا که دوباره برگشتهی واقعاً خوشحالی؟ روبک: نه... راستش رو بخوای، گمان نکنم خوشحال باشم... نه، خیلی خوشحال نیستم. مایا: (با شادی) دیدی! من میدونستم که خوشحال نیستی. روبک: شاید بیش از حد خارج موندهم؛ اونقدر که دیگه زندگیِ بستۀ اینجا بهنظرم غریب میآد. مایا: (با اشتیاق، صندلیاش را به او نزدیکتر میکند.) بیا، دیدی روبک؟ بیا دوباره بریم، هرچه زودتر. روبک: (اندکی بیحوصله) خب مایا، عزیزم، این دقیقاً همون کاریه که میخوایم بکنیم. خودت که این رو میدونی. مایا: ولی چرا الان نریم، همین الان؟ فکرش رو بکن. الان اگر اونجا تو منزل جدید و قشنگمون بودیم، چقدر راحت و آسوده بودیم. روبک: (لبخندی از سر اغماض) بهتره بگی «تو خونۀ قشنگ و جدیدمون» . مایا: (خشک و رسمی) من ترجیح میدم بگم «منزل» . بیا بگیم «منزل» . روبک: (با نگاهی شماتتبار) تو واقعاً موجود بامزهای هستی. مایا: راستی، خیلی بامزهم؟ روبک: به نظر من آره.
«غرب غمزده» نمایشنامهای از مارتین مکدونا(-۱۹۷۰)، نویسنده و نمایشنامهنویس ایرلندی است. این نمایشنامه درباره دو برادر است که از کودکی تا کنون که بزرگسال هستند همواره در حال آزار دادن یکدیگر هستند. شخصیتهای نمایش به مراتب از شخصیتهای نمایشهای دیگر مکدونا خشنتر و بیرحمتر هستند.
جیسون مامور میشود برای پس گرفتن پشم زرین به سرزمین کلخیس برود، در آنجا زنی را میبیند و هر دو به هم علاقهمند میشوند. مدهآ برای رسیدن به جیسون به پدر و برادر خودش خیانت میکند و همراه جیسون بازمیگردد. اما مدهآ جادوگری ماهر است و او را نمیپذیرند و از طرفی جیسون برای رسیدن به پادشاهی باید با زنی دیگر ازدواج کند، همین موضوع باعث انتقامی بزرگ میشود. نمایشنامه مدهآ داستان انتقام این زن است. مجموعهنمایشنامههای بیدگل، مجموعهای منحصربهفرد از نمایشنامههایی است که تابهحال به فارسی ترجمه نشدهاند و یا ترجمهٔ مجددی از نمایشنامههایی خواهد بود که از هر جهت لزوم ترجمهٔ مجدد آنها حس میگردد. این مجموعه تا حد امکان میکوشد تا تأکید خود را به جای ادبیات متن نمایشی، بر ویژگی اجرایی آن بگذارد و بدین ترتیب به نیازهای اجرایی متون نمایشی پاسخ گوید.
نمایشنامهی اولئانا نوشتهی دیوید ممت برای نخستین بار در سال 1992 منتشر شد. این نمایسنامه یکی از مشهورترین نمایشنامههای نوشته شده توسط دیوید ممت است. علی اکبر علیزاد، مترجم، دربارهی این نمایشنامه مینویسد: «اولئانا، بحثانگیزترین و چه بسا مهمترین نمایشنامه دیوید ممت تا اواخر دهه نود است. سوای مایههای شدیدا سیاسی، اجتماعی متن، که در همه اجراهای آن (در اروپا و امریکای شمالی) مناقشات زیادی را باعث شد، زبان و ساختار نمایشی آن فوقالعاده جذاب، منحصربهفرد و آموزنده است. بهرغم ظاهر گولزننده و رئالیستی آن، در نهایت نمیتوان این نمایشنامه را کاملاً رئالیستی دانست. اولئانا به رغم پایبندی به برخی قواعد درام رئالیستی، در عمل، سازوکارهای رئالیسم را از درون ویران میکند.
کتاب مرد بالشی، نمایشنامه ای نوشته ی مارتین مک دونا است که برای نخستین بار در سال 2003 به چاپ رسید. نمایشنامه ی مرد بالشی، یادآور سبک داستان های تام استوپارد و کافکا است و به ماجرای فوق العاده خنده دار و به شدت تأثیرگذار نویسنده ای می پردازد که در کشوری بی نام و نشان و با حکومتی مستبدانه زندگی می کند. این نویسنده به خاطر محتوای دلهره آور داستان های کوتاهش و شباهت آن ها به تعدادی از کودک کُشی هایی که در شهر محل زندگی او به وقوع پیوسته، مورد بازجویی و تحقیق می گیرد. کتاب مرد بالشی