آنچنان که تجربۀ زیستۀ تاریخی ما در این دو قرن اخیر نشان داده است، توسعهنيافتگی کماکان مبرمترین مسألۀ ما ایرانیان است. مسألۀ توسعهنیافتگی نقطۀ کانونی همۀ ديگر مسائلمان، مثل عدم توسعۀ سياسی، اجتماعی، اقتصادی و حقوقی است. به نظر میرسد جامعۀ ایرانی با يک دور باطل مواجه است. ما با مسائل سياسی و اجتماعی بسياری مواجه هستيم که به نحو توأمان هم علت و هم معلول، هم عامل و هم حاصل توسعهنيافتگی است. پاره کردن اين دور باطل مهمترين وظيفۀ کنونی روشنفکران و انديشمندان ماست. عقلانیت انتزاعی و غیرتاریخی و عدم درک موقعیتمان به منزلۀ «وضعیتی تاریخی» و گم شدن در بیراهههای مناقشات سیاسی و ایدئولوژیک را بايد منطق مشترک بسیاری از ایرانیان و به منزلۀ بنیادیترین مانع درک مقولۀ توسعه و توسعهنيافتگی تلقی کرد. شاید بتوان در این میان، رضا داوری اردکانی را یک استثنا تلقی کرد. وی در این مجموعۀ سه جلدی، با عنوان نقد فرهنگ توسعهنیافتگی میکوشد جامعۀ ایران را در فهم معضل تاریخی توسعهنیافتگی یاری دهد. فیلسوف ما در جلد اول این مجموعه به بحث از رابطۀ «علم، فلسفه و عقلانیت»، در جلد دوم به رابطۀ مقولات «علم، سیاست و تاریخ» و در جلد سوم به مباحثی در خصوص «پژوهش علمی و سیاست علم» در کشور میپردازند.