این داستان یکی از معروفترین داستان های ویلیام فاکنر است. گل سرخی برای امیلی داستان ترسناکی است. داستان خانه ای در آستانه فرو ریختن که در آن آدم داستان، بریده از جهان، چون قارچی که در تاریکی بردیواری رشد کند از انسانهای پیرامون خود میبرد و به صورت هیولا در میآید.....
پوچگرایی یا اگزیستانسیالیسم مکتب مورد توجهی در ادبیات داستانی جهان است. افراد زیادی پیرو این مکتب، آثار هنری هفتگانه خلق کردهاند. آثاری که نام هنرمندان را با نظریه و رویکردشان گره زده است. بسیاری از منتقدان ادبی محتوای آثار کامو، نویسندهی نامدار ادبیات معاصر را در ادامهی نظریهی پوچگرایی تعبیر کردهاند؛ درحالیکه کامو خود را از این گروه فکری جدا میدانست و معتقد بود با پذیرش پوچ بودن زندگی، میتوان معنا و مفهوم دیگری به آن داد. آلبرکامو در رمان کوتاه «سقوط»، چالشهای انسان و مفهوم سقوط در زندگی را بازتعریف میکند.
نوشتن یعنی رهاشدگی از تمامی قید و بندهای بشری. یعنی فوق بشر شدن. یعنی رفتن به مرزهای ناشناخته یی که قابل مکاشفه ست و تا به حال کسی کشف اش نکرده ست و فقط نویسنده با قدرت تخیل وحشی اش که کوله بار پرواز می بندد و روح اش را عرق می ریزاند، و جسم اش را هم، تا در لذت شهودآمیز جستجو به لحظه های جاودانه یی برسد که تجربه اش فقط از او می توانسته ست بربیاید. حرف زدن و عمل کردن از جانب آدم هایی که هرگز وجود نداشته اند و نخواهند داشت، با چهره ها و جنس ها و سن های گوناگون شان، لذت رهاشدگی در متن داستان را خواستنی تر و بی انتها تر می کند. کشتن زندگان و زنده کردن مردگان، سیر آفاق و انفس زمینی و آسمانی، تجربه ی حس ها و حرف ها و اعمالی که هرگز از او و دیگران سر نزده ست، و تکرار سوال های بی جوابی که همیشه دغدغه اش بوده ست و خواهد بود، نوعی جادوگری ست که فقط با کلمه خلق می شود و با هیچ لذتی در دنیای امروز قابل قیاس نیست.
"خانواده تیبو (۴ جلدی)" اثر روژه مارتن دو گار، از سویی به بررسی وقایع اروپا در سال های ابتدایی قرن بیستم و سال های جنگ اول جهانی می پردازد و از سویی دیگر همگام با آن شرح وقایع خانواده ثروتمند و فرهیخته فرانسوی یعنی خانواده تیبو را توصیف می کند. فرزند کوچک این خانواده، ژاک تیبو با روح سرکش و رام نشدنی اش سرنوشت خود را در دنیای پیرامونش می جوید و خانواده را ترک می گوید. او در تعامل با اندیشه های سوسیالیستی اش به تضاد با خوشبختی و زندگی ایدئال در کنار کسی که دوستش دارد می رسد. عده ای از هواخواهان رمان نویسی کلاسیک این رمان را بزرگترین رمان قرن بیستم می دانند. "خانواده تیبو (۴ جلدی)" در اوایل دهه ۶۰ خورشیدی توسط ابوالحسن نجفی به فارسی برگردان شده است. "خانواده تیبو (۴ جلدی)" به صورت هشت کتاب منتشر شد که عناوین آن ها به شرح زیر است: 1. دفترچه خاکستری 2. ندامتگاه 3. فصل گرم 4. طبابت 5. سورلینا 6. مرگ پدر 7. تابستان ۱۹۱۴ 8. سرانجام
هزار و یک شب آینه ی تمام نمایی ست از زندگانی و اندیشه ی مردمان رنگارنگ جامعه ای دربرگیرنده ی اقوام و ملت های گوناگون در سراسر قرون وسطی- و بنابراین آمیزه ای ست از افکار بلند و ارزشمند و نیز کارهایی ننگین و شرم آور. هم نمایشگر شادخواری و لذت جویی و عشرت طلبی و کامرانی صاحبان زور و زر است و هم نقش پرداز تلاش و معاش مردم رنج دیده و ستم کشیده ای که سقف خانه شان آسمان بود، و حتا، آن چنان که مشهور شده است، روی هم رفته بیشتر وصف حال کسانی ست که زندگی شان ،نمایشگاهی بود از انواع تجمل و تفنن در بغداد، صحنه ی افسانه های معروف کتاب، و نیز در دیگر شهرهای بزرگ قلمرو پهناور اسلام.
رستا خیز نویسنده: لییو تالستوی/لیو تولستوی/ مترجم: سروش حبیبی انتشارات: نیلوفر دیمیتری نخلیودف، جوانی از طبقه اشراف، عاشق ماسلوا، ندیمه عمههای خود میشود و رابطهای که بین آنها شکل میگیرد، در آیندهای نزدیک برای زن جوان مصیبت میآفریند. ماسلوا پس از لکهدار شدن دامنش به خودفروشی روی میآورد و در نهایت به ناحق متهم به قتل میشود. قتلی که او را در دادگاه، دوباره مقابل دیمیتری قرار میدهد. اما این بار دیمیتری عاشق نیست، او یکی از اعضای هیات منصفه است که باید درباره محاکمه زن تصمیم بگیرد. این مواجهه زن با دیمیتری، درواقع روبهرو شدن دیمیتری با وجدان دیر بیدار شده خودش است که زندگیاش را از پایه و اساس زیر و رو میکند. «دیمیتری بههرحال از حالتی که به او دست داده بود هیچ سردرنمیآورد، هقهق گریه و اشکهایی را که با تلاش تمام مانع فروریختنشان شده بود ناشی از ضعیفشدن ناگهانی اعصابش میدانست. عینک بدون دستهاش را روی چشمهایش گذاشت تا اشکهایش را پنهان کند، دستمالش را از جیبش درآورد و در آن فین کرد. ترس از شرمندهشدن در نظر دیگران درصورتیکه همه میفهمیدند چه رفتاری با ماسلوا کرده، روی خلجان درونیاش پرده میکشید. در آن لحظه این ترس از همهٔ مواقع دیگر شدیدتر بود.» تولستوی این رمان را بر اساس داستانی واقعی نوشته که یکی از دوستانش برای او تعریف کرده است و جالب اینجا است که شخصیت دیمیتری به شخصیت خود تولستوی و آنچه براو گذشته نزدیک است. لئوی جوان هم به دلیل از دست دادن پدر و مادرش در کودکی با عمههایش زندگی میکرد و عاشق خدمتکار خواهرش شده و او را فریب داده بود و این فریب که او را دچار عذاب وجدان کرده بود، در خلق رمان رستاخیز، دوباره دامن او را گرفت. تولستوی در این کتاب از نویسندهای چیرهدست به متفکری انساندوست تبدیل شده و بیپرده به بازنمایی ظلم و ستم و بهرهکشی طبقه مرفه جامعهاش از ضعیفان پرداخته است. حکومت استبدادی تزارها، زندگی رنجآور کشاورزان، محکومان به زندان، تبعیدیها و اعمال شاقهای که آنها مجبور به انجامش بودند، همیشه تولستوی را آزار میداد و او در رمان «رستاخیز» بلاخره علیه همه این بیعدالتی ها قیام کرد. «رستاخیز» اثری است که اگر اهمیتش بیشتر از جنگ و صلح و آنا کارنینا نباشد، دستکمی هم از آنها ندارد، منتها در زمینهای کاملا متفاوت با آن دو