یعقوب کذاب روایت رنج و امید و ناامیدی ساکنان یک گتو است. یعقوب، شخصیت اصلی رمان، از ساکنان یهودی گتو است که اتفاقی خبر امیدبخشی را از جبههی جنگ به دست میآورد. او برای آنکه ساکنان دیگر گتو حرفش را باور کنند به دروغ متوسل میشود و ادعا میکند که رادیویی در خانه پنهان کرده است. یعقوب دلخوش به اینکه با این خبر در چهرهی ساکنان گتو امید رخ نموده است، هر بار اخبار دیگری را بازگو میکند؛ اخباری دروغین که در حین کار اجباری دهانبهدهان میگردد. این رمان گرچه شرح زندگی تلخ مردمانی بختبرگشته است، رگهای از طنز در آن هست که خواننده را تا پایان با خود همراه میکند. بر اساس این رمان دو فیلم سینمایی ساخته شده است. همچنین این رمان جایزههای «هاینریش مان» و «چارلز وایلون» را برای نویسندهاش به ارمغان آورده است.
داستان در دوران حکومت «استالین» بر روسیه رخ میدهد که شرایط اجتماعی و سیاسی روسیه خوب نیست. الکسی به دلایل مبهم و نامعلومی متهم شده و خانوادهاش گرفتار تصفیههای استالینی میشوند. پلیس پدر و مادرش را دستگیر میکند و خودش هم تحت تعقیب قرار میگیرد. او به خانه ی خالهاش در اوکراین میگریزد و به عنوان سرباز در جنگ روسیه و آلمان شرکت می کند و راننده ی ژنرال «گابریلف» می شود. الکسی در یک حادثه جان ژنرال را نجات می دهد و بعد از جنگ نیز در وزارت جنگ با او کار میکند. اگرچه ژنرال زندگی دوبارهاش را مدیون الکسی است، اما حالا شرایط تغییر کرده است. کمی بعد الکسی خودش را برای کنسرت موسیقی آماده میکند، او همراه با راوی به سالن کنسرت میروند تا اینکه...
برای یک نظام تمامیت خواه کار دشواری نیست که مردم را در جهل نگه دارد. به محض آن که به خاطر «درک ضرورت ها»، انضباط حزبی، همرنگی با نظام و شکوه و افتخار سرزمین مادری از آزادی ات چشم پوشیدی، از حق خود برای فهمیدن حقیقت صرف نظر کرده ای. اندک اندک، قطره قطره، شیره ی زندگی ات کشیده می شود، درست مثل این که رگ دستت را زده باشی، به همان قطعیت. بخت بیدادگر از مشهور ترین کتاب ها در باب زندگی زیر سایه ی کمونیسم است. داستان زنی که از چاه سیاه نازیسم جان به در می برد تا به مغاکی بس عمیق تر و ظلمانی تر فروغلتد، یعنی اتحاد جماهیر شوروی، آرمانشهری که ویرانشهر شد. نویسنده می کوشد با کلمه، تنها ابزار بی قدرتان، این چرخه ی غم انگیز امید و نومیدی را به تصویر بکشد، چشم انتظار روزی که آفتاب آزادی را غروبی نباشد.
کتاب در ستایش ژان دارک منظومهایست دلنشین که کریستین دوپیزان آن را در مدح قهرمان ملی فرانسه، ژان دارک، به نگارش درآورده است. نوعی ادای احترام به زن جوانی که صلح را به فرانسه برگرداند. کتابی شگفتانگیز و کمحجم که شیرینی آن تا مدتها بر جانتان خواهد نشست.
رمان «راز» کتابی به قلم «فیلیپ گرمبر» و ترجمه شده توسط «مهستی بحرینی». فیلیپ گرمبر داستان خود را را در ابتدای امر از یک روایت فلات و یکنواخت شروع می کند. فضایی مسحور کننده که در عوامل طبیعی ریز به ریز چیده می شوند که ناگهان و به یک آن به یک نقطه عطف برسیم و همه چیز دگرگون شود. شاید بهترین ایماژی که می تواند این داستان را به تصویر درآورد همان طرح جلد کتاب باشد. طرحی که با هشیاری نشر «ماهی» آن را بر گزیده است. این رمان آن قدر برای گرمبر خوش آمد بود که جوایز زیادی را برای آن به ارمغان آورد و بر شهرتش افزود. باید گفت بر اساس این رمان فیلمی با اهمیتی به کارگردانی «کلود میلر» فرانسوی ساخته شده است. برای آنان که علاقه مند به سینما هستند حتما توصیه می شود که ابتدا رمان را بخوانند و بعد به سراغ فیلم بروند. در آخر باید گفت این رمان در سال 1399 برای اولین بار به بازار کتاب ارائه شده است و آنرا می توانید به صورت یک کتاب جیبی، همراه خود داشته باشید.
تا در محله گم نشوی بازی دائمی نور و سایه است، مبارزه ی بی پایان خاطره و فراموشی است. ژان درگان نویسنده ای میانسال است که به ملال گرفتار آمده و عزلت نشینی اختیار کرده. روزی شخصی به نام ژیل اتولینی با او تماس می گیرد و خبر از پیدا شدن دفترچه ای می دهد که درگان در ایستگاه قطار لیون گم کرده بود. در این دفترچه اسمی آمده که کنجکاوی اتولینی را برانگیخته و حالا می خواهد از درگان اطلاعاتی درباره ی شخص مذکور به دست آورد. کنجکاوی اتولینی درگان را به گذشته های دور می برد و بهانه ای می شود برای باز کردن کلاف های درهم تنیده ی روزگار کودکی اش.