به شهر هاله فکر می کنید، به نیروی دریایی، به فرانسه که انتظارتان را می کشد، به رایش جاودانه که شما پایه های استوارش را بنا نهاده اید و عمیق ترین ریشه هایش را در خاک نشانده اید. اما زمان حال را از یاد برده اید. نکند همچنان که مرسدس در جاده پیش می تازد، در رخوت رؤیاهایتان غرق شده اید و غریزه ی پلیسی تان به خواب رفته است؟ حتی دیدن سر و وضع عجیب این مرد نیز لحظه ای زمان حال را به یادتان نمی آورد، مردی که به رغم گرمای این روز بهاری بارانی اش را روی دست انداخته است و دارد از برابر شما می گذرد.
ولچانینف یقین داشت که چنین گونه ای از زن ها حقیقتاً وجود دارند، اما همچنین معتقد بود، متناسب با این گونه از زن ها، شوهرانی هم هستند که علت وجودیشان منحصر به این است که همتای این گونه از زنان باشند. به عقیده ی او، ماهیت چنین شوهرانی در صرف وجودشان است. این ها به اصطلاح «شوهرباشی» هستند، یا بهتر بگوییم، در زندگانی فقط شوهرند و دیگر هیچ. چنین آدمی تنها به این دلیل به دنیا می آید و می بالد که زن بگیرد و بلافاصله بعد از آن تبدیل به ضمیمه و پیوستی برای آن زن شود، حتی اگر برای خودش شخصیتی انکارناپذیر داشته باشد. ...