جستجو
منو بستن

مواجهه با مرگ

تولید کننده: نو
براین مگی فیلسوف و شاعر و نویسنده و سیاست‌مدار مشهور انگلیسی، در رمان «مواجهه با مرگ» انسان را در روایتی جذاب و تکان‌دهنده به مواجهه با زندگی و عشق و مرگ می‌کشاند. رمانی غریب از کسی که او را با گفتگوها و آثار فلسفی‌اش می‌شناسیم. جان اسمیت قهرمان کتاب یک روزنامه‌نگار است که یک سالی می‌شود در خاورمیانه زندگی می‌کند. او ناگهان یک روز صبح متوجه می‌شود روی گردنش چند تا غده درآمده. پزشک معالجش توصیه می‌کند فوری برگردد انگلستان که معاینه شود. وقتی به انگلستان برمی‌گردد این موضوع را با مادرش در میان می‌گذارد و به دنبال درمان بیماری‌اش می‌رود. دکترها حدس می‌زنند که او به بیماری هاجکین مبتلا است (نوعی سرطان خون که در آن غدد لنفاوی شروع به رشد بی‌رویه می‌کنند) اما به درخواست مادر جان، این بیماری کشنده را از او مخفی می‌کنند: جان یک ماه در بیمارستان می‌خوابد و به کار بازمی‌گردد بدون این که بداند در بدنش چه اتفاقی دارد می‌افتد. او در بیروت با دختری به اسم آیوا آشنا می‌شود و ماجرا با روایتی عاشقانه پیش می‌رود. برایان مگی یک فیلسوف مشهور است او در این کتاب رویکردش به مرگ را در قالب فلسفه بیان کرده است.
قابلیت دسترسی: موجود
250,000 تومان
i h
ارسال به
*
*
Shipping Method
نام
تخمین زمان ارسال
مبلغ
گزینه حمل و نقلی تعیین نشده است
زمان تحویل: 3-5 روز

««احساس می‌کنم تو زندگی‌ام خلئی وجود دارد. خلأ تنهایی. منظورم از این تنهایی‌های معمولی نیست. دوست و آشنا زیاد دارم. با مردم رفت‌وآمد می‌کنم. خیلی وقت‌ها بچه‌ها می‌آیند پیشم می‌مانند. هر روز یا جایی دعوت هستم یا خودم بقیه را دعوت می‌کنم. ولی بعد که مجلس تمام می‌شود و همه می‌روند، من هم دوباره باید برگردم به آپارتمان سرد و خالی خودم. روابط عاشقانه هم دارم. ولی گذراست. کوتاه‌مدت است. بقیه زن دارند. بچه دارند. خانواده دارند. زندگی واقعی یعنی همین. وقتش شده که من هم برای خودم خانواده‌ای داشته باشم.»

«چطور است با یکی از دخترهای همان جا ازدواج کنی؟»

«واللّه خوب‌هاش همه شوهر کرده‌اند.»

«پس با کی رابطه عاشقانه داری؟ با زن‌های شوهردار؟»

«نه بابا. یکی بود که مهماندار هواپیما بود. یکی هم استاد دانشگاه. فرانسوی بود. یک دختره هم هست که پدرش تو سفارت آمریکا کار می‌کند. فقط همین‌ها.»

«الآن کس خاصی را در نظر داری؟»

«نه. کس خاصی نیست.»

«خب، امثال همین دخترهایی که اسم بردی چه اشکالی دارند؟»

«نمی‌دانم. دختر اروپایی که شوهر نکرده باشد کم است. اهل ازدواج با عرب‌ها هم که نیستم. هر چند تا حالا هر چه زن عرب دیده‌ام، شوهردار بوده.‌ پس می‌ماند همین چند نفری که الآن اسم بردم. اینها را هم که دیده‌ام. می‌شناسمشان. به درد ازدواج با من نمی‌خورند.»

«ولی پسرم، تو که نیامده‌ای اینجا برای خودت زن پیدا کنی؟ این طوری خیلی حالت مستعمراتی پیدا می‌کند!» با سرخوشی خندید و ادامه داد: «تازه تو که یک ماه بیشتر اینجا نیستی. تو یک ماه که نمی‌شود زن گرفت! چشم هم بزنی شده هفته سوم، مجبوری صبح تا شب سگ‌دو بزنی و آخر هم می‌بینی به هیچ جا نرسیده‌ای. مسخره است.»

جان معصومانه لبخند زد.

لیدی وینتربورن دنبال حرفش را گرفت: «چند وقت دیگر باید آنجا باشی؟»

«معلوم نیست. در حالت عادی شاید دو سال. ولی هر چیزی ممکن است.»

چند دقیقه‌ای از بالای سر هم به بیرون نگاه می‌کردند. هر کس به یک طرف. چشم‌های جان رو ردیف خانه‌های دیوار به دیواری که خاموش به هم می‌ساییدند و از آن طرف شیشه از مقابلش می‌گذشتند، به دودو افتاده بود. با خودش گفت این هم از انگلستان. کاش تو این ماه آوریل در همان لبنان بود. مادرش راست می‌گفت: این روحیه‌ای که گرفتارش شده بود، روحیه مبتذل و ابلهانه‌ای بود. لازم نیست خودش را با این چیزها سرگرم کند. لااقل تا ده سال دیگر لازم نیست به فکر ازدواج باشد.»

مشخصات محصولات
پدید آورندهبراین مگی
تعداد صفحات597
نوبت چاپنهم
قطع کتابرقعی
شابک978-600-8547-32-7
نوع جلدشومیز
مترجممجتبی عبدالله نژاد
0.0 0
نقد و بررسی خود را بنویسید بستن
*
*
  • بد
  • عالی
*
*
*