ژولین: من کجا هستم؟
به جای جواب مرد آرام کلیدی به طرفش دراز می کند که ژولین می گیرد.
ژولین: حق با شماست. بهتره برم استراحت کنم.
مرد اشاره ای می کند. زن سفیدپوشی مانند او چابک و بی صدا ظاهر می شود و به طرف ژولین میرود. انگار زن بی صدا چیزی گفته است چون ژولین جواب می دهد:
ژولین: بله چمدون دارم. تو ماشینمه ولی...(در جیب بارانیش دنبال کلید می گردد و پیدا نمی کند. با ناامیدی) مهم نیست... بعدا ترتیبشو میدیم...
کارکن بازویش را می گیرد و او را به طرف راهروی الف می برد. ناگهان ژولین میایستد و برمیگردد.
ژولین: لابد باید اسمم رو بدونین... واسه این که اگه کسی کارم داشت...
مرد جوان دفتر مهمانسرا را نشانش می دهد.
ژولین: ا... اسم رو وارد کردین... خب...(به نظر کمی غافلگیر و معذب میرسد...) آره حق با شماست میرم استراحت کنم...
کارکن مهمانسرا محکم او را نگه میدارد . با هم از راهروی الف بیرون میروند. در این هنگام از راهروی ت دو نفر ظاهر میشوند. راجاپور غیب آموز که لباس منزل ابریشمی بر تن دارد، به سالن هتل نگاه میکند.