درک، بخش دیگری از زندگی دو برادر توأمی است که دیری با هم زیستهاند و اکنون یکی از مرز گذشته است و دیگری در پشتِ «پرده آهنین» مانده. لوکاس، برادر مانده در شهر کوچک، به سبب جدایی از برادر رنج بسیار عمیق میبرد، ولی با پذیرفتن نقش پدر در قبال کودکی علیل که زیر بالوپر خود گرفته، این خلأ شدید را جبران میکند. با برقرارکردن چند پیوند دوستی پرمعنا با ساکنان محل، به ایجاد رابطه اجتماعی مثبتتری کمک میکند، هرچند به گفته ناقدی، «مدرک» یک «سفر به دوزخ» واقعی است.