لردی از کشور انگلستان به سرزمین خیالی «ایکاری»، که توانسته است با همیاری گروهی یک مدینه فاضله سوسیالیستی را با موفقیت پایه گذاری و توسعه بخشد، سفر می کند، و طی اقامتش در این کشور با نظام سیاسی (مجلسها، قوه مجریه، مطبوعات) اقتصادی (مسکن، کشاورزی، صنعت و …) و نظم اجتماعی (خانواده، آموزش، بهداشت، شهرسازی و …) این کشور آشنا می شود و آن را بی عیب و نقص می یابد. برای جذابیت بیشتر داستان، نویسنده عاشق شدن این مسافر را به یک دوشیزه ایکاریایی، چاشنی قصه می کند
این کتاب در سال ۱۳۵۶ توسط محمد قاضی ترجمه و منتشر شد. در میهن راوی حکومتی استبدادی در روی کار است، و دیکتاتور تمام مخالفان خود را یا از بین برده یا به زندان انداخته است. از جملهی این مخالفان مردی چهل و سه ساله دانشمند و باستان شناس که محکوم به کار اجباری بوده و پنج سال از عمرش را در زندان گذارنده است. داستان از لحظهای آغاز می شود که مرد هنگام جا به جایی به زندانی دیگر از یک لحظه غفلت نگهبان خود استفاده می کند و در می رود، بقیهی داستان شرح پراضطراب و پر تب و تاب تعقیب و گریز زندانی و سگ نگهبان است.
امین معلوف، نویسنده لبنانیتبار فرانسوی، بدون اینکه به ایران سفری کرده باشد، عشق ایران را در دلش پرورده است. نتیجه این عشق، رمانی تاریخی به نام سمرقند است. او در این داستان از برخی شخصیتها و جریانهای اجتماعی و تاریخی ایران صحبت میکند. در ابتدا از حکومت سلجوقیان میگوید و فعالیتهای سیاسی حسن صباح، رهبر شیعیان اسماعیلی که عملیات تروریستی میهن پرستانهای انجام میدادند. و بخش دیگر به تاریخ معاصر ایران، انقلاب مشروطه، قتل ناصرالدین شاه قاجار و فداکاریهای مردم تبریز اختصاص دارد. اما آنچه که باعث پیوند میان این دو دوران تاریخی شده است، اشعار زیبایی است که شاعر ایرانی، حکیم عمر خیام سروده است. حضور سمرقند برای دو تن از شخصیتهای داستان که در دو دوره جداگانه میزیستند (عمر خیام نیشابوری و بنجامین عمر لوساژ) به منزله نمادِ رویایی مشترک از شهر و جهانی است که هستیِ افسانهای آن بر واقعیتش برتری داشته است. بنجامین که روزنامهنگاری آمریکایی است به عشق رباعیات خیام به ایران سفر میکند و پس و کندوکاوها و کاوش بسیار دستنوشتههای گرانبهایی پیدا میکند که میخواهد با خودش به آمریکا ببرد اما اتفاقی رخ میدهد و نوشتهها هرگز به مقصد نمیرسند...
محمد قاضی، مرد دوست داشتنی عرصه ی ترجمه ی ایران است که با بازگردانی های بی عیب و نقص خود، نقش زیادی را در آشنا کردن مخاطب ایرانی با چندین مجلد از بزرگ ترین آثار ادبی دنیا، ایفا نموده است. آثاری که کمتر کسی جرات رفتن به سمت آن ها و درگیر شدن با هیولای قدرتمند ادبیاتشان را داشته است. اما قاضی که قدرت ادبی خود در زمینه ی ترجمه را با بازگردانی اثری همچون دن کیشوت سروانتس و زوربای یونانی نیکوس کازانتزاکیس اثبات کرده، نام خود را برای همیشه بر لوح تاریخ ترجمه ی ایران حک کرده است. اما کتاب خاطرات یک مترجم، نشان می دهد که قاضی به جز مهارت در زمینه ی نویسندگی و بازگردانی، فردی ماهر در زیستن و اداره ی حیات بود. این کتاب بیشتر از این که به وقایع حرفه ای و اتفاقات مربوط به عملکرد مترجمی او بپردازد، از روزمرگی های و زندگانی پرشور وی سخن به میان آورده است. محمد قاضی از جمله انسان هایی بود که قدر زندگی را می دانست و با تمام وجود زندگی می کرد. او به خود لقب زوربای ایرانی را داده بود که حقا لقبی برازنده است چون کمتر کسی پیدا می شود که پس از درگیری با یک بیماری سخت مثل سرطان حنجره و از دست دادن صدا به مدتی قریب به بیست سال، همچنان از تک و تا نیفتد و شور زندگی در او ادامه دار باشد. وی حتی در این دوره از زندگی هم دست از کار نکشید و به همین دلیل بسیاری از این شخصیت بزرگ ادبی با لفظ حنجره ی ترجمه یاد می کنند. کتاب خاطرات یک مترجم مجموعه اتفاقات شیرین و جالب توجهی را تا سال پنجاه و هفت دربرگرفته که خواندن آن، مخاطب را با سرشت تسلیم ناپذیر و مثال زدنی محمد قاضی آشنا می سازد.