«هنوز باران است» مجموعۀ اشعار میتراسادات دهقانی، شاعر غزلسرای جوان کشور است که توسط انتشارات شهرستان ادب به چاپ رسیده است. ۳۷ غزل این کتاب که در ۸۰ صفحه به چاپ رسیده است، آیینهای است که در آن میتوان، جلوههای یک شاعر زن را مشاهده کرد که در جستجوی نوآوری و نگاه تازه است.
دکتربازی. اسماعیل امینی خودش دکتر است. از آن دکترهای راستکی که آزمون دادهاند و درس خواندهاند و دفاع کردهاند و در نهایت عنوان دکتر به اول اسمشان اضافه شده. یک دکتر از آنجا که خودش دستش توی کار است بیشتر از غیردکترها میتواند با دکتر و دکتربازی و دکترسازی شوخی کند. این دقیقا کاری است که دکتر اسماعیل امینی در مجموعه شعر دکتربازی انجام داده است. دکتربازی مجموعه شعرهای طنز اسماعیل امینی است که طی سالیان اخیر سروده شدهاند. خواندن دکتربازی بر تمام کسانی که دکتر هستند و تمام کسانی که دکتر نیستند فرض است. در یکی از سرودههای این کتاب به نام «شاعر زرنگ» میخوانیم: «یکی شاعری بود صاحبنظر فزون بود عقلش ز کل بشر نیامد به عالم چنین عاقلی نخود بود در آش هر محفلی یکی شاعری بود خیلی زرنگ ربایندۀ بیتهای قشنگ چه گستاخ و پررو و بیشرم بود که با دزدی شعر سرگرم بود یکی شاعری بود اهل ریا بهسرعت شد اهل کیا و بیا دلش خشک و چشمش پر از اشک بود هم اندیشه، هم شعر او کشک بود یکی شاعری بود لوس پدر که بیذوق بود و بری از هنر شبیه پدر او هم استاد بود به القاب بیهودهاش شاد بود... .»
این مجموعه شامل ۱۱ چهارپاره، ۴۰ غزل و ۲۰ دوبیتی و رباعی است. بیشتر اشعار با موضوع عدالت و اعتراض به مسائل سیاسی- اجتماعی است. این کتاب تقدیم شده به "حجت الاسلام جهانشاهی"، طلبه سیرجانی که علیه زمین خواری پیادهروی کرد. توجه به قالب چهارپاره و تلاش برای استفادههای تازه از این قالب از نکات قابل توجه این مجموعه است. در غزلها سعی شده ضمن حفظ ویژگیهای اصیل غزل فارسی و پرهیز از نگاه ژورنالیستی، رویکردهای نویی در موضوعات و نیز شگردهای هنری به اجرا گذاشته شود. «روضه در تکیهی پروتستانها» هفتمین مجموعه شعر علی محمد مؤدب -شاعر خراسانی- است که تاکنون موفق به دریافت جایزههایی از جشنوارههای شعر جوان کشور، شبهای شهریور و حوزهی هنری شده است. وی همچنین برگزیدهی جایزهی کتاب سال شعر جوان بوده است. در یکی از غزلهای این مجموعه شعر میخوانیم: «نوبهارا! خسته شد گل از زبان تیز خار غنچهها پژمرد زیر سایه سرد چنار شاپرکها زخمدل، آماج سوزنهای کاج ماهیان صید نحیف نیزههای آبشار هر شغالی، مست از خون دل انگورها کیسه زهر است باری قلب پرخون انار صوفیان بر سفرههای چرب و شیرین در طواف صوفیان بر سفرهها و عارفان بر روی دار حلقه در گوشان فرزند و زن و مال و منال کو زبانی در خور این گوشها، جز ذوالفقار؟ نوبهارا! تسمه کن بر گردههاشان صاعقه تا فرو ریزد چنار و تا بجنبد آبشار شاپرکها را نسیمای کلامت مرهم است غنچه خواهد یافت از لبخند صبحت اعتبار خارها را از نگاه، از قلب محرومان درآر نوبهارا، نوبهارا، نوبهارا، نوبهار
«بازار سیاه گیسو» مجموعه اشعار اجتماعی سیداکبر میرجعفری (-۱۳۴۸) است که درونمایهای انتقادی و طنز دارد. نه اینکه میرجعفری همین دیروز و پریروز به جمع طنز سرایان پیوسته باشد، نه. شعرهای «بازار سیاه گیسو» نشان میدهد که از وقتی یاد گرفته ناز را با غاز و جیز را با میز قافیه کند، شروع کرده سر به سر بزرگترها بگذارد. با آنها شوخی کند و برای شعرشان نقیضه بسازد. البته شوخی با بزرگان آدابی دارد. او هم سعی کرده با زبان خودشان با آنها شوخی کند. پس توقع نداشته باشید، با خواندن بازار سیاه گیسو به قهقهه بیفتید؛ درست مثل وقتی که شعرهای طنز روزنامهای میخوانید! کمی تامل کنید! حتما خندهتان میگیرد؛ اگرچه با تأخیر: زنگ زد، با من نه، با همکار خوبم کار داشت با همان مردی که از ما دینگریزان عار داشت آری آن انسان با ایمان همیشه روزه بود هر کجا میرفت، با خود سفرهٔ افطار داشت بحث از تقوا که میشد، هیچوقت این مرد پاک کم نمیآورد؛ زیرا واقعاً بسیار داشت خانهٔ ما در ته بنبست دوزخ بود و او خانه در جنات تجری تحتها الانهار داشت من نمیفهمم چگونه از صدای پشت خط ملتفت میشد که زن پیراهن گلدار داشت ـ «خانم! ایشان نیستند، از این اداره رفتهاند» او ولی بر ارتباط دیگری اصرار داشت پاسخِ اصرار او، از سوی من انکار بود غافل از آنکه چه منظوری از این رفتار داشت از صدایش خوب فهمیدم حجابش کامل است اتفاقاً جای چادر پردهٔ پندار داشت گرچه وی از هر دری با من سخنها گفته بود زود فهمیدم که او با هرکه میشد، کار داشت! زیرکی میگفت: «با این وضع عشق و عاشقی بعد از این بایست دفترخانهٔ سیار داشت» صبح عاشق بود و شب فارغ، تو گویی نزد او اتفاقاً زندگی هم دکمهٔ تکرار داشت زندگی البته با سابق تفاوت کرده است پیش از اینها بیحیایی دور خود دیوار داشت با دهان باز اگر بلبل برایت نغمه خواند پس چگونه برگ گل در گوشهٔ منقار داشت؟ گفت: «این شعرت که مثل شعرهای حافظ است» گفتمش: «حافظ مگر مجموعهٔ لیچار داشت؟»
هنوز مثل زمین در طواف خورشیدم ولی زمین نشدم،گرد خود نچرخیدم حکایت من و باران که میگریست یکیست از آسمان به زمین کرده اند تبعیدم مرور می کنم این سالهای هجری را پر از تلاقی ماه محرم و عیدم بگو به باد که من آفتابگردانم جز آفتاب به ساز کسی نرقصیدم گل محمدی ام من،سلامم و صلوات ولی سراپا تیغم اگر بچینیدم! ستارگان سحر پیشمرگ خورشیدند ستاره سحرم پیشمرگ خورشیدم 2. ای دل تو که مستی - چه بنوشی چه ننوشی- با هر می نا پخته نبینم که بجوشی این منزل دلباز نه دزدی ست نه غصبی میراث رسیده ست به ما خانه به دوشی دلسردم و بیزار از این گرمی بازار غم های دم دستی و دلهای فروشی رفته ست ز یاد آن همه فریاد و نمانده ست جز چند اذان چند اذان در گوشی نه کفر ابوجهل و نه ایمان ابوذر ماییم و میانمایگی عصر خموشی ما شاعرکان قافیه بافیم و زبان باز در ما ندمیده ست نه دیوی نه سروشی