متولد زمستان

"متولد زمستان" رمانی رمزآلود و مهیج است. با چاشنی عاشقانه‌ای که مخاطب از لطافتش شگفت‌زده می‌شود. تصورکنید بعد از سه سال از کما درآمده‌اید و حالا باید تمام گذشته‌ را به‌یاد بیاورید. مانند هادی که در تهران تصادف می‌کند و در پژوهشگاهی در پاریس به‌هوش می‌آید. اما چه چیز می‌تواند از هزارتوی خالی ذهن گذرکند، به خاطر بیاید و او را به جهان وصل کند؟ عطر چادر مادر؟ گیسوی بافته‌ی یار؟ سینه‌ی آغشته به خون رفیق؟ چادر مادر فرسنگ‌ها از او دور است. گیسوی بافته‌ی یار را از پلاستیک مشکی در سازمان اطلاعات بیرون می‌کشد. سینه‌ی آغشته به خون رفیق چه؟ سهیل برای چه می‌جنگید؟ چه چیز قرار است هادی را از این سردرگمی نجات دهد؟ شعری، نگاهی، قطره اشکی؟ چه بر سر هادی آمده که اینچنین از یادآوری سه سال پیش وحشت می‌کند و ما را هم به وحشت می‌اندازد؟ فراموشی تنها راه نجات گناهکاران است اما اگر هادی گناهکار است، چرا به او حق می‌دهیم؟ نشریه‌اش با توقیف و توبیخ روبه‌رو ست. تلاشش برای ایستادن در برابر پیشنهاداتی با رقم‌های عجیب و غریب به جایی نمی‌رسد. در ازای اطلاعاتی که شاید آنقدرها هم مهم نبودند. سرطان مغزاستخوان پدر مشکل کوچکی نیست، هزینه‌های کمرشکنش ساده درنمی‌آید. سهیل از خرابکاری دو نفر از اعضای سازمان می‌گوید و منتظر حمایت بالادستی‌هاست. هادی در نشریه‌اش پشت سهیل را گرفته‌. هادی قرار است رفیق باشد، همان که دختر سهیل عمو صدایش می‌زند. اما حالا، بین دیوارهای سفید این پژوهشگاه و رویاهایی که در خواب و بیداری می‌بیند؛ تنها چیزی که به چشم می‌آید فراموشی ست. سهیل برای چه چیزی می‌جنگید؟ هادی اگر فقط همین را یادش بیاید تمام نقشه‌های دیگران نقش‌برآب می‌شود. بحران داستان رفته رفته پیچیده‌تر می‌شود. آدم‌ها همانی نیستند که به نظر می‌رسند. عده‌ای هادی را می‌دزدند. سارا را گروگان می‌گیرند. سارا عوض شده، اما چشمانش همان چشم هاست. تنها چیزی که برای هادی مانده، او ست. ولی نه وقتی صورتش روی فرمان محکم شده و اسلحه ای به سمت شقیقه‌اش نشانه رفته‌است. نمی‌تواند در آن لحظه همه‌چیز را برای هادی تعریف کند. ما هم شبیه هادی نمی‌دانیم کی به کی است. دقیقا همین جاست که گشایش ایجاد می‌شود، بعد از یک گم‌گشتگی طولانی. و ما درمیابیم. و تا صفحات پایانی مشغول دریافتن اشخاص و حادثه‌ها و تصمیمات هستیم. و جا می‌خوریم. موفقیت نویسنده در نوشتن داستان‌های معمایی همین است که بتواند شما را به وجد بیاورد. کار سختی که هر نویسنده‌ای ریسکش را نمی‌پذیرد تا در این فضا بنویسد. "متولد زمستان" یک عاشقانه‌ی ناآرام است که انسان‌ها در آن برای چیزی بزرگتر از عشق می‌جنگند اما همین چیزهای کوچک نجات‌شان می‌دهد. چشم‌ها قرار نیست دروغ بگویند. و انتهای داستان همانقدر که باید، نفس‌گیر و هیجان‌انگیز است.