میگوئل د سروانتس نویسنده ی اسپانیایی بود که به طور گسترده ای به عنوان بزرگترین نویسنده ی اسپانیایی زبان در جهان شناخته میشود. این رمان نویس برجسته بیشتر به خاطر رمان دن کیشوتش شناخته می شود، اثری که اغلب به عنوان اولین رمان مدرن و یکی از قله های ادبیات جهان ذکر می شود. بخش اعظم زندگی او در فقر و گمنامی سپری شد، در حالی که بخش عمده ای از آثار باقیمانده او در سه سال قبل از مرگش تولید شد، زمانی که توسط کنت لموس حمایت شد و مجبور به کار نشد. با وجود این، تأثیر و سهم ادبی او با این واقعیت منعکس شده است که اسپانیایی اغلب به عنوان "زبان سروانتس" شناخته می شود. در سال 1569، سروانتس مجبور به ترک اسپانیا شد و به رم نقل مکان کرد، جایی که در خانه ی یک کاردینال کار می کرد. در سال 1570، او در یک هنگ پیاده نظام نیروی دریایی اسپانیا نام نویسی کرد و در نبرد لپانتو در اکتبر 1571 به شدت مجروح شد. او تا سال 1575 به عنوان سرباز خدمت کرد، زمانی که توسط دزدان دریایی بربری دستگیر شد. پس از پنج سال اسارت، آزاد شد و به مادرید بازگشت. داستان های عبرت انگیز شامل 12 داستان کوتاه است که توسط این نویسنده ی پر آوازه ی اسپانیایی بین سال ها 1558 تا 1603 نوشته شده و اگر ارزش ادبی بیشتری از دن کیشوت نداشته باشند، به یقین ارزش کمتری نیز ندارند. این داستانها هدفی جز دادن درس های اخلاقی ندارد و به خواننده می آموزند که کجراهه را گزیدن چه نتایج ناگواری به بار میآورد.
کتاب جنگ تهیدستان در ۱۳ فصل نوشته شده است که نخستینِ آنها «ماجرای توماس مونتزر» و آخرینشان هم «مونتزر سربریده» نام دارد. این رمان دربارهٔ سرگذشت یکی از منفورترین عالمان اپوزیسیون مسیحیت در قرن ۱۶ میلادی است؛ دربارهٔ «توماس مونتزر» که یکی از پیشوایان مسیحی بود. اریک وویار در رمان خود به نقاب تقدس خادمین کلیسا حمله میکند. در این کتاب از نشانههای تاریخی و جغرافیایی بسیاری استفاده شده است. رمان جنگ تهیدستان با این جمله آغاز میشود: «سکوت کلمهای دروغین است برای آرامش دادن به مظلومان، وگرنه ماندگاری و موفقیت فقط در پیروزی است.»
آلفا، دهقان اروپایی، در زمین بینام به توزیع مرگ میپردازد. دل برکنده از همهچیز و همهکس، حتی از خود، خشونت خودش را میگسترد و به حدی بذر هراس میپاشد که رفیقهای خودش را دچار ترس میکند. انتقال او به پشت جبهه، سرآغاز تداعی گذشته آلفا در افریقا، دنیایی ازدسترفته و درعینحال از نو زنده شده که فراخوانیاش سیمایی درخشان از مقاومت در برابر نخستین سلاخی عصر جدید است. *** ترجمهکردن هرگز آسان نیست. ترجمهکردن، کمی خیانتکردن، تقلبکردن است. معامله بر سر یک عبارت با عبارت دیگر است. ترجمهکردن یکی از اندک فعالیتهای انسانی است که در آن انسان ناگزیر است درمورد جزییات دروغ بگوید تا واقعهای را بهصورت برجسته نقل کند. ترجمهکردن، همان پذیرفتن خطر بهتر از دیگران فهمیدن این امر است که حقیقت کلام فقط یکی نیست، بلکه دوگانه، حتی سهگانه، چهارگانه یا پنجگانه است.
سومین دروغ، سرگذشت اندوهبار دو برادر است که در فکر یکی میگذرد: «من را کلوس مینامند، ولی آیا نامم همین است؟ من از کودکی یاد گرفتهام که دروغ بگویم. در دوران بازآموزی به من دروغ میگفتند و من هم دروغ میگفتم. پس از گذر از مرز کشورم هم دروغ گفتم و در کتابهایم نیز دروغ گفتم. میخواهم برادری را بیابم که شاید وجود نداشته باشد. آیا برای آخرینبار دروغ خواهم گفت؟» – و برادر دیگر: «نام من کلوس است. ولی هیچکس من را به این نام نمیشناسد. از پنجاه سال پیش که برادر دوقلویم ناپدید شده، زندگیام دیگر خیلی معنی ندارد. دیرزمانی چشم به راه بازگشتش ماندهام. اما اگر امروز برگردد ناگزیر خواهم بود به او دروغ بگویم.»
در شهر بزرگ، جنگ غوغا میکند. زنی به منظور در امان داشتن دو پسر دوقلویش، آنان را به شهری کوچک میبرد و به مادربزرگ خسیس، شرور و کثیفشان میسپارد. دو کودک که بهخود وانهاده شدهاند، یاد میگیرند که بر سرما، گرسنگی و شقاوتهای روزمره غلبه کنند.دو کودک غولآسا و در عینحال جذاب،که نزد خود آموزش میبینند و میخواهند واقعبین باشند، هرگونه اخلاق و حتی ارزش را طرد میکنند و ناخواسته برای خود اخلاق و ارزشهای تازهای میآفرینند. کتاب ((دفتر بزرگ)) زمانی شهرت بیشتری یافت که در یکی روزهای سال 2000 ماموران پلیس کلاس سوم دبیرستانی در شهر آبویل فرانسه را تعطیل کردند تا دبیر کلاس را به کلانتری ببرند.علت شکایتشماری از اولیای شاگردان بود که اعلام میکردند دبیر مذکور به شاگردانش توصیه میکرده که دفتر بزرگ را بخوانند، و این امر زمانی روی میدادکه این اثر در بسیاری از از دبیرستانها چون یکی از آثار کلاسیک معاصر معرفی میشد. با پشتیبانی بسیاری از روشنفکران و آموزگاران فرانسه از دبیر مذکور و نیز مداخله وزیر آموزش ملی، ماجرا پایان یافت. فیلمی که در سال 2013 از روی این اثر تهیه شد، جزو نه فیلم برگزیده زبانهای خارجی در اسکار 2014 عرضه شد.
درک، بخش دیگری از زندگی دو برادر توأمی است که دیری با هم زیستهاند و اکنون یکی از مرز گذشته است و دیگری در پشتِ «پرده آهنین» مانده. لوکاس، برادر مانده در شهر کوچک، به سبب جدایی از برادر رنج بسیار عمیق میبرد، ولی با پذیرفتن نقش پدر در قبال کودکی علیل که زیر بالوپر خود گرفته، این خلأ شدید را جبران میکند. با برقرارکردن چند پیوند دوستی پرمعنا با ساکنان محل، به ایجاد رابطه اجتماعی مثبتتری کمک میکند، هرچند به گفته ناقدی، «مدرک» یک «سفر به دوزخ» واقعی است.